پارت

#پارت۱۴۳


راوی:کپلر:زمان: اکنون


آیدا حتی یک لحظه از مطالعه دست نمی کشید. شکمش از قبل بالاتر اومده بود. کیان مدام به خاطر کار زیادش سرزنشش می کرد ولی آیدا گوشش بدهکار نبود.
_حداقل یه لیوان آب بخور. به فکر خودت نیستی به فکر اون طفل معصوم باش.
آیدا از زیر عینک چشم غره ای به کیان رفت.
_من خودم حواسم بهش هست. شما نمیخاد نگران باشی.
کیان تک خنده ای کرد و گفت:
_خب من نگران نباشم کی نگران باشه ؟
آیدا با لحن دلخوری گفت:
_آره دیگه.هنوز نیومده اینطوری تحویل میگیریش.
کیان سرخوش خندید و کنار آیدا نشست.دستاشو دور شونه هاش حلقه کرد و گفت:
_حسود منی که.
آیدا روشو برگردوند و جواب نداد.
_قهر نکن دیگه.
کیان میخندید و مسخره بازی می کرد تا دل آیدا رو به دست بیاره.انقد گفت و شوخی کرد تا لب آیدا به خنده باز شد.کیان سرشو روی شکم برآمده ی آیدا گذاشت و با تمام وجود به صدای تپیدن قلب یه کوچولوی فضایی گوش داد.
چشماشو بست و حس پدر بودن رو به آغوش کشید.حسی که خودش تجربش نکرده بود...
***
آیدا عینک آزمایشگاهشو به چشماش زد و دستگاهو روشن کرد.منتظر بود.امیدوار بود.خدا خدا می کرد این بار دستگاه کار کنه.
نور آبی بین چهار قطعه ی دستگاه به وجود اومد. شکاف بزرگ و بزرگ تر شد و نور بیشتر و بیشتر.فضای آزمایشگاه پر شده بود از اون نور آبی.
آیدا لبخند زنان به شکاف به وجود اومده نگاه کرد و زیر لب گفت:
_کار میکنه.
خندید و دستگاهی که ساخته بود رو تماشا کرد. دستگاهی که به اندازه ی یک کف دست بود و شکاف رو کنترل می کرد.با خنده بهش نگاه کرد تا اینکه صدای آژیر دستگاه ترس رو به دلش انداخت.
_اخطار.هر چه سریع تر مکان را تخلیه کنید.
_اخطار.هرچه سریع تر مکان را تخلیه کنید.
_اخطار...
جمله ها تکرار میشد و آیدا هراسون دکمه هارو فشار میداد تا دستگاه رو خاموش کنه.شکاف خیلی بزرگ شده بود. یه دفعه میز از جا کنده شد و پرتاب شد سمت شکاف.چراغا ترکیدن.کمد افتاد و کشیده شد سمت شکاف.وسایلا شکستن.نیرویی شبیه نیروی گرد باد آیدا رو سمت شکاف می کشید.آیدا به میز چسبید و جیغ کشید.ولی پایه های میزم از کف اتاق کنده شد و آیدا حالا رو هوا معلق بود.شکاف با قدرت زیادی آیدا رو به سمت خودش می کشید.آیدا ترسیده بود.
میز با صدای بدی از جا کنده شد و آیدا به سمت شکاف پرتاب شد.در عرض چند لحظه اتاق خالی شد و تاریک.چه بلایی سر آیدا اومده بود؟
دیدگاه ها (۱۱)

پارت بعدی شب...

#پارت۱۴۴آیدا:::::_سرده الان نرو._لباس گرم پوشیدم مامان._خب س...

پارت بعدی در حال تایپ...

دوستان کسایی که فک میکنن دنبال کردن جلد اول و رسیدن به جلد د...

ا~ت و تودوروکی پارت ۳۱{دید ک ا~ت اونجا نیس} {پنجره ی دایره ا...

پارت ۱۶۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط