اسم: دیدار🍷
اسم: دیدار🍷
season ②. p¹³
راوی:
این بحثا که تموم شد....تهیونگ و ا/ت رفتن تو حیاط عمارت تا قدم بزنن، ا/ت خوشحال بود و از موقعیتی که داشت لذت میبرد، ناگهان حس کرد، جز اون و تهیونگ ادم دیگه ام اینجاست. یعنی کی میتونه باشه؟ برای چی اینجاست؟ برای چی داره جاسوسی میکنه؟ برای کی داره جاسوسی میکنه؟ اصلا داره جاسوسی میکنه؟
این سوالایی بود که ذهن ا/ت رو درگیر کرده بود. نمیدونست اون کسی که داره نگاش میکنه کیه، ولی نگاه سنگینی رو روی خودش حس میکرد.... اونقدری فکرش درگیر این موضوع شده بود که اصلا متوجه صدا زدنای تهیونگ نشد.....
تهیونگ؟ ا/ت...؟؟ ا/ت با تو ام کجایی؟
ا/ت: ها..... چی شده.....
تهیونگ: نیم ساعته دارم صدات میزنم... اتفاقی افتاده؟
ا/ت: چی..... نه.....
تهیونگ: مطمئن باشم؟
ا/ت: اره معلومه.......
تهیونگ: باشه،، بیا بریم داخل عمارت.... میخوام درباره ی چیزی باهات حرف بزنم....
ا/ت: باشه....
داخل عمارت:
تهیونگ: ا/ت.....
ا/ت: بله....
تهیونگ: برا گفتنش تردید دارم، ولی موضوع مهمیه
ا/ت: بگو و تردید نداشته باش
تهیونگ: ما باید از کره بریم.....
ا/ت: چی.....؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
برای چی؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
تهیونگ: حس میکنم، اکه اینجا باشی، تو خطری، چون معشثقه ی منی....
ا/ت: ولی اشکالی نداره......
تهیونگ: منم باهات میام....
باهم میریم خارج..... میریم گردش
..... باهم خوش میگذرونیم...
ا/ت: ولی... تمام دوستام.... خانوادم....... و......قبر کیومگ وو اینجاس
تهیونگ:(پوزخند عصبی)
اگه ی درصد میخواستم اجازه بدم که اینجا بمونی، حالا با این حرفت، کنسل شد..... اماده باش....... فردا میریم.....
ا/ت: چی..؟؟؟!!!!! ولی....
تهیونگ: همینی که گفتم.......
۳۰۰ تایی شدنمون مبارک.....
مرسی که حمایتم میکنید ستاره هام.....⭐
season ②. p¹³
راوی:
این بحثا که تموم شد....تهیونگ و ا/ت رفتن تو حیاط عمارت تا قدم بزنن، ا/ت خوشحال بود و از موقعیتی که داشت لذت میبرد، ناگهان حس کرد، جز اون و تهیونگ ادم دیگه ام اینجاست. یعنی کی میتونه باشه؟ برای چی اینجاست؟ برای چی داره جاسوسی میکنه؟ برای کی داره جاسوسی میکنه؟ اصلا داره جاسوسی میکنه؟
این سوالایی بود که ذهن ا/ت رو درگیر کرده بود. نمیدونست اون کسی که داره نگاش میکنه کیه، ولی نگاه سنگینی رو روی خودش حس میکرد.... اونقدری فکرش درگیر این موضوع شده بود که اصلا متوجه صدا زدنای تهیونگ نشد.....
تهیونگ؟ ا/ت...؟؟ ا/ت با تو ام کجایی؟
ا/ت: ها..... چی شده.....
تهیونگ: نیم ساعته دارم صدات میزنم... اتفاقی افتاده؟
ا/ت: چی..... نه.....
تهیونگ: مطمئن باشم؟
ا/ت: اره معلومه.......
تهیونگ: باشه،، بیا بریم داخل عمارت.... میخوام درباره ی چیزی باهات حرف بزنم....
ا/ت: باشه....
داخل عمارت:
تهیونگ: ا/ت.....
ا/ت: بله....
تهیونگ: برا گفتنش تردید دارم، ولی موضوع مهمیه
ا/ت: بگو و تردید نداشته باش
تهیونگ: ما باید از کره بریم.....
ا/ت: چی.....؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
برای چی؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
تهیونگ: حس میکنم، اکه اینجا باشی، تو خطری، چون معشثقه ی منی....
ا/ت: ولی اشکالی نداره......
تهیونگ: منم باهات میام....
باهم میریم خارج..... میریم گردش
..... باهم خوش میگذرونیم...
ا/ت: ولی... تمام دوستام.... خانوادم....... و......قبر کیومگ وو اینجاس
تهیونگ:(پوزخند عصبی)
اگه ی درصد میخواستم اجازه بدم که اینجا بمونی، حالا با این حرفت، کنسل شد..... اماده باش....... فردا میریم.....
ا/ت: چی..؟؟؟!!!!! ولی....
تهیونگ: همینی که گفتم.......
۳۰۰ تایی شدنمون مبارک.....
مرسی که حمایتم میکنید ستاره هام.....⭐
۲۹.۶k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.