سناریو:وقتی جلوی همه.......
پارت 2:
سوار درشکه قرمزت شدین و رو به روی کاخ بزرگ دوک توقف کردید. با گرفتن دست خوش فرم دلقک از درشکه پیاده شدی و به سمت ضیافت بزرگ حرکت کردید. با دیدن صورت آرایش شده مارگارت شوکه شدی، انگار زمین تا آسمون فرق کرده بود اما زیباتر از قبل به نظر میرسید. توی این یک سالی که نبودید همه چیز تغییر کرده بود حتی کاخ. کنار میزی پر از شیرینی توقف کردید که جست گفت:
-من میرم یه سلامی کنم قرمزی، منتظرم بمون.
با سر به نشانه بله بهش جواب دادی و اون هم دریافتش کرد. زیافت داشت عالی پیش میرفت و همه چیز عالی بود،تا قبل از اینکه جست میکروفون رو از دست خرگوش دربار بگیره. با شوکی بزرگ با دقت به حرف هاش گوش دادی که میگفت:
-سلامی گرم به همه ی میهمان های عزيز، اگر میشه میخوام چند ثانیه از وقتتون رو بگیرم با عرض پوزش و معذرت از عروس و دامادمون. فکر کنم دیگه همتون من رو بشناسید. درسته، من دلقک دربارم،اما یک دلقک عاشق که عاشق رز قرمزش شده. رز قرمز من، حتی اگه لیاقتت رو نداشته باشم، حتی اگه روزی قلبت بخاطر من بشکنه،میخوام بدونی که از پشیمونی و درد خواهم مرد اما قول میدم تا جایی که در توانمه خوشبختت میکنم. قسم به بی بی پیک و سرباز دلباختش. با من حقیر، با دلقک دربار....
جست از روی سن پایین اومد و با هر قدمی که به سمتم بر میداشت، قلب من بیشتر و بیشتر هری میریخت.
-کاترین پینکرتون، دختر مارکی و مارشنس بزرگ. با من....... ازدواج میکنی؟
لحظه ای طولانی خشکم زد. همه به سوی ما برگشته بودند و منتظر جواب من بودند. از جواب خودم مطمئن بودم، میدونستم عاشق جستم، دیوانه وار عاشقشم. اما برای این جواب باید جرعت پیدا میکردم. وقتی به چشمای جست نگاه کردم، با تعجب نا امیدی بزرگی رو توی چشماش دیدم و نا خود آگاه داد زدم:
-بله!!!
جست با زنده شدن امید توی چشماش بلند شد و منو محکم توی آغوشش گرفت و با یه تشکر و خداروشکر توی صورتش دستمو گرفت و بوسه ای نثارش کرد. حلقه ای با قلب یاقوتی دستم کرد و گفت:
-دیگه مال خودم شدی، قرمزی.
امیدوارم از این سناریو خوشتون اومده باشه، پارت بعد راجب ایوا و الکسه. اگه درخواستی داشتید حتما تو پست سنجاق بگید. 🍷🫀❤️🛐
سوار درشکه قرمزت شدین و رو به روی کاخ بزرگ دوک توقف کردید. با گرفتن دست خوش فرم دلقک از درشکه پیاده شدی و به سمت ضیافت بزرگ حرکت کردید. با دیدن صورت آرایش شده مارگارت شوکه شدی، انگار زمین تا آسمون فرق کرده بود اما زیباتر از قبل به نظر میرسید. توی این یک سالی که نبودید همه چیز تغییر کرده بود حتی کاخ. کنار میزی پر از شیرینی توقف کردید که جست گفت:
-من میرم یه سلامی کنم قرمزی، منتظرم بمون.
با سر به نشانه بله بهش جواب دادی و اون هم دریافتش کرد. زیافت داشت عالی پیش میرفت و همه چیز عالی بود،تا قبل از اینکه جست میکروفون رو از دست خرگوش دربار بگیره. با شوکی بزرگ با دقت به حرف هاش گوش دادی که میگفت:
-سلامی گرم به همه ی میهمان های عزيز، اگر میشه میخوام چند ثانیه از وقتتون رو بگیرم با عرض پوزش و معذرت از عروس و دامادمون. فکر کنم دیگه همتون من رو بشناسید. درسته، من دلقک دربارم،اما یک دلقک عاشق که عاشق رز قرمزش شده. رز قرمز من، حتی اگه لیاقتت رو نداشته باشم، حتی اگه روزی قلبت بخاطر من بشکنه،میخوام بدونی که از پشیمونی و درد خواهم مرد اما قول میدم تا جایی که در توانمه خوشبختت میکنم. قسم به بی بی پیک و سرباز دلباختش. با من حقیر، با دلقک دربار....
جست از روی سن پایین اومد و با هر قدمی که به سمتم بر میداشت، قلب من بیشتر و بیشتر هری میریخت.
-کاترین پینکرتون، دختر مارکی و مارشنس بزرگ. با من....... ازدواج میکنی؟
لحظه ای طولانی خشکم زد. همه به سوی ما برگشته بودند و منتظر جواب من بودند. از جواب خودم مطمئن بودم، میدونستم عاشق جستم، دیوانه وار عاشقشم. اما برای این جواب باید جرعت پیدا میکردم. وقتی به چشمای جست نگاه کردم، با تعجب نا امیدی بزرگی رو توی چشماش دیدم و نا خود آگاه داد زدم:
-بله!!!
جست با زنده شدن امید توی چشماش بلند شد و منو محکم توی آغوشش گرفت و با یه تشکر و خداروشکر توی صورتش دستمو گرفت و بوسه ای نثارش کرد. حلقه ای با قلب یاقوتی دستم کرد و گفت:
-دیگه مال خودم شدی، قرمزی.
امیدوارم از این سناریو خوشتون اومده باشه، پارت بعد راجب ایوا و الکسه. اگه درخواستی داشتید حتما تو پست سنجاق بگید. 🍷🫀❤️🛐
۶.۴k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.