اسمت را صدا که میزنم الفش گلویم را تیغ میکشد

اسمت را صدا که میزنم، الفش گلویم را تیغ میکشد
نامت را از غریبه ها که میشنوم، گوشم تیر میکشد
اما نگران من نباش
رفتنت را دریاب
برای من همان جایی هستی که باید باشی
زیر پوست پیراهنم، چسبیده بر تنم
در ازدحام سردترین آدم ها
در صدای بوق ماشین هایی که سعی دارند تو را از سرم بپرانند
نزدیک ترین نقطه به قلبم، در جیب چپ پیراهنم
حتی تورا لابلای تمام درد هایم
در کشوی میز کارم پنهان کرده ام
مگر نمیدانی دردِ نداشتنت
از تمام دردهایم جداست
مگر نمیدانی
هنوز هم که گاهی قلم به پوست سرد کاغذ میچسبانم
به یاد توست
برای توست
اما ببخش وقت و بی وقت، بی اجازه
یک توی خیالی کنار خودم ساخته ام
میدانم برای من نیستی
میدانم تمام با من بودنت ختم میشود به همین چندصد ثانیه رویا
اما دل است و کارش بافتن رویا، برای تنی‌ که هرگز رویاهای کمرنگم را نمیپوشد
آغوشی بر لطافت تنش میپوشاند، جنس زمخت غریبه ها

نگران من نباش، تنها نمیمانم
بارها من مانده ام
با دیوارهایی که خیلی ارتفاعشان نیست
با خیالی که مدام پرت میشود به خیابان
با دستانی که دراز به دراز کف آشپزخانه ای خالی از تو افتاده اند
این که اسمش تنهایی نیست
من با این همه اشک، با این همه تنهایی
چطور میتوانم تنها باشم
«نگران من نباش، رفتنت را دریاب
تا مبادا ذره ای از تو بماند با من»
دیدگاه ها (۱۳)

دیگر نسل آدم هایی که از تب عشق اولشان به عفونت مغزی دچار شون...

پیامی ناگهانی از سمت تو درست مثل سیگاری میماند که سالها پی...

عجیب نیست؟ گاهی همان کسی که دلمان را به دست می آورد، خودش هم...

زیاد پیش می‌آید برایم که از همه‌چیز در این عالم به یک‌باره م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط