هردو به سمت صدا برگشتند و مردی حدودا ۵۰ ساله را با پالتوی
هردو به سمت صدا برگشتند و مردی حدودا ۵۰ ساله را با پالتویی سیاه و سیگاری بر لب دیدند.
- منظورتون چیه؟
مرد بعد از بیرون دادن نفسش که با دود سیگار آمیخته شده بود گفت:《نمیتونم چیز زیادی بهتون بگم ولی کسی که الان بهش میگین رئیس، کارها و تلاشهای زیادی کرده تا برای این مقام لایق تر باشه. غیر از این نیازی نیست چیز بیشتری بدونین.》
و حرف دیگری نزد.
با اینکه جواب مبهمی بود ولی به نظر میرسید که ناتالی را راضی کرده است و بعد از گذشت دقیقهای، مرد سیاه پوش به تنهایی در میان نم نم باران ایستاده بود.
چشم های تیرهاش چند ثانیهای بسته شد و در همان لحظه خاطراتی از گذشتهها در ذهنش نقش بست. خاطراتی که پس از گذشت سالهای زیادی هنوز هم به وضوح به یاد میآورد.
(فلش بک به سالهای گذشته)
مانند همیشه تماشاگر صحنه کتکها و تحقیرها بود که بارها تکرار شده بود و او تنها میتوانست تماشا کند و دخالتی نکند.
- هنوزم بیمصرف و بیعرضهای. آخه کِی میخوای درست شی؟
- واقعا باعث تاسفه که برادری مثل تو دارم.
- بس کن دیگه! چرا یاد نمیگیری از خودت دفاع کنی؟ فقط گریه کردن بلدی؟
- رقابت کردن با تو واقعا احمقانهست. وقتی که هر کسی میتونه در مقابلت پیروز بشه که این پیروزی اصلا ارزشی نداره.
- ای کاش هیچ وقت پسری مثل تو نداشتم.
و در این زمانها بود که او از خود میپرسید درد کدام یک برای این پسر بیشتر است؛ ضربههایی که به جسمش وارد میشد یا حرف هایی که تا اعماق وجودش نفوذ میکرد؟
MH🤍
- منظورتون چیه؟
مرد بعد از بیرون دادن نفسش که با دود سیگار آمیخته شده بود گفت:《نمیتونم چیز زیادی بهتون بگم ولی کسی که الان بهش میگین رئیس، کارها و تلاشهای زیادی کرده تا برای این مقام لایق تر باشه. غیر از این نیازی نیست چیز بیشتری بدونین.》
و حرف دیگری نزد.
با اینکه جواب مبهمی بود ولی به نظر میرسید که ناتالی را راضی کرده است و بعد از گذشت دقیقهای، مرد سیاه پوش به تنهایی در میان نم نم باران ایستاده بود.
چشم های تیرهاش چند ثانیهای بسته شد و در همان لحظه خاطراتی از گذشتهها در ذهنش نقش بست. خاطراتی که پس از گذشت سالهای زیادی هنوز هم به وضوح به یاد میآورد.
(فلش بک به سالهای گذشته)
مانند همیشه تماشاگر صحنه کتکها و تحقیرها بود که بارها تکرار شده بود و او تنها میتوانست تماشا کند و دخالتی نکند.
- هنوزم بیمصرف و بیعرضهای. آخه کِی میخوای درست شی؟
- واقعا باعث تاسفه که برادری مثل تو دارم.
- بس کن دیگه! چرا یاد نمیگیری از خودت دفاع کنی؟ فقط گریه کردن بلدی؟
- رقابت کردن با تو واقعا احمقانهست. وقتی که هر کسی میتونه در مقابلت پیروز بشه که این پیروزی اصلا ارزشی نداره.
- ای کاش هیچ وقت پسری مثل تو نداشتم.
و در این زمانها بود که او از خود میپرسید درد کدام یک برای این پسر بیشتر است؛ ضربههایی که به جسمش وارد میشد یا حرف هایی که تا اعماق وجودش نفوذ میکرد؟
MH🤍
۹۹۴
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.