ꜱᴄᴇɴᴀʀɪᴏ
«من هنوز نمیفهمم چطور میشه یه نفر نباشه… ولی همهجا باشه.
گاهی فکر میکنم مرگ فقط تن آدمارو میبره، نه حضورشونو. چون تو…
تو هنوز اینجایی.
تو هر خطی که میکشم، تو هر رنگی که قاطی میکنم، تو هر گلی که از زیر قلمم بیرون میاد.
میگن چرا گل؟
چون گلها… کمعمرن.
مثل تو.
مثل لبخندی که فقط چند سال دیدمش و بعد…
بعد باید تا آخر عمر دنبالش بگردم.
من هر گل رو طوری میکشم که انگار دارم دوباره لمسش میکنم.
برگها… انگار پیچوتابِ موهاشن.
رنگ صورتی… رنگ خندهشه وقتی که ازم خجالت میکشید.
اون سفیدیِ ته گلبرگ؟
اون دقیقا جاییه که نگاهش همیشه آروم میشد.
آدمها فکر میکنن نقاشی شغلِ منه…
نه.
این فقط راهیه که هنوز بتونم باهاش حرف بزنم.
چون دیگه جایی نیست برم و بگم:
“میدونی؟ امروز خیلی دلتنگت شدم…”
ولی وقتی میشینم جلو بوم… انگار خودش میاد، آروم میشینه کنارم.
نه نفس داره، نه صدا…
اما حضورش… حضورش طوریه که دستم میلرزه.
گاهی موقع کشیدن گلها، اشکام میچکه روی رنگها.
همونجا پخش میشه، خرابش میکنه.
ولی من پاکش نمیکنم…
چون اون قسمت، همونجاییه که هنوز بیشتر از هرچیز… دوستش دارم.
میدونی؟
من نمیخوام فراموشت کنم.
اصلا نمیتونم.
آدم چطور چیزی رو فراموش کنه که خودش تبدیلش کرده به همهچیز؟
به دلیلِ نفس کشیدنش…
به دلیلِ ادامه دادن…
به دلیلِ اینکه صبح بیدار بشه و بگه:
“باشه… امروز هم یک گل دیگه.”
و من هر روز همینو میگم.
چون شاید… شاید اگر یه روز گلهام کافی باشن…
تو هم از یه جایی، از پشت نور، از پشت آسمون…
برگردی.
یا حداقل…
برای یک لحظه، فقط یک لحظه…
اسمم رو صدا بزنی.»
______________
#استری_کیدز #چان #لینو #چانگبین #هیونجین #هان #فلیکس #سونگمین #جونگین #تکپارتی #سناریو
گاهی فکر میکنم مرگ فقط تن آدمارو میبره، نه حضورشونو. چون تو…
تو هنوز اینجایی.
تو هر خطی که میکشم، تو هر رنگی که قاطی میکنم، تو هر گلی که از زیر قلمم بیرون میاد.
میگن چرا گل؟
چون گلها… کمعمرن.
مثل تو.
مثل لبخندی که فقط چند سال دیدمش و بعد…
بعد باید تا آخر عمر دنبالش بگردم.
من هر گل رو طوری میکشم که انگار دارم دوباره لمسش میکنم.
برگها… انگار پیچوتابِ موهاشن.
رنگ صورتی… رنگ خندهشه وقتی که ازم خجالت میکشید.
اون سفیدیِ ته گلبرگ؟
اون دقیقا جاییه که نگاهش همیشه آروم میشد.
آدمها فکر میکنن نقاشی شغلِ منه…
نه.
این فقط راهیه که هنوز بتونم باهاش حرف بزنم.
چون دیگه جایی نیست برم و بگم:
“میدونی؟ امروز خیلی دلتنگت شدم…”
ولی وقتی میشینم جلو بوم… انگار خودش میاد، آروم میشینه کنارم.
نه نفس داره، نه صدا…
اما حضورش… حضورش طوریه که دستم میلرزه.
گاهی موقع کشیدن گلها، اشکام میچکه روی رنگها.
همونجا پخش میشه، خرابش میکنه.
ولی من پاکش نمیکنم…
چون اون قسمت، همونجاییه که هنوز بیشتر از هرچیز… دوستش دارم.
میدونی؟
من نمیخوام فراموشت کنم.
اصلا نمیتونم.
آدم چطور چیزی رو فراموش کنه که خودش تبدیلش کرده به همهچیز؟
به دلیلِ نفس کشیدنش…
به دلیلِ ادامه دادن…
به دلیلِ اینکه صبح بیدار بشه و بگه:
“باشه… امروز هم یک گل دیگه.”
و من هر روز همینو میگم.
چون شاید… شاید اگر یه روز گلهام کافی باشن…
تو هم از یه جایی، از پشت نور، از پشت آسمون…
برگردی.
یا حداقل…
برای یک لحظه، فقط یک لحظه…
اسمم رو صدا بزنی.»
______________
#استری_کیدز #چان #لینو #چانگبین #هیونجین #هان #فلیکس #سونگمین #جونگین #تکپارتی #سناریو
- ۳۵۰
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط