BTS
#دست_مو_بگیر
#پارت_دوازدهم
مدت زیادی همونطور ایستادم. دلم نمیخواست عقب برم، اما جونگکوک عقب کشید.
لبخند شطینت مهمونم کرد[آه که این لبخندت دیوونم میکنه. اینقدر دلبری نکن!]
(شیطنت) جونگکوک- تا من عقب نکشم تو عقب نمیکشی!
من- وقتی شروع کنم، تا تهش میرم
...
توی اتاقش روی تخت نشسته بودم و منتظر بودم که برام لباس بیاره.
من- هیییییی، بیار دیگه!
جونگکوک- بیا. هنوز یک دقیقه هم نشده ها!
من-خیل خوب. بده من.
یک شلوار راسته تقریبا بگ و تیشرت لانگ بهم داد.
من- اینا رو بپوشم؟
جونگکوک- اره، چشه مگه!؟
من- هیچیی. خب کجا بپوشم؟
جونگکوک- رو سر من
لباسا رو به عنوان شوخی بهش زدم
من- غل*ط نکن. کجا بپوشم؟
جونگکوک- الان میرم بیرون
رفت بیرون و من لباسارو پوشیدم.
از اتاق رفتم بیرون.
من- هی کجا رفتی؟
جونگکوک- من اینجام
رفتم و کنارش ایستادم.
من- میگم، حالا که برای اولین بار مجبور شدم کنار کسی که ازش بدم میاد بخوابم، میای تا صبح پارتی بگیریم؟
البته این اصلا اصرار نیست. گفته باشم
(شیطنت، شوخی) جونگکوک- تا دو دقیقه پیش ازم جدا نمیشدی، حالا شدم کسی که ازش بدت میاد؟
[ععععععع! اصلا حواسم نبود!]
نزدیکش شدم، در حدی که بینی هامون میخواست به هم بچسبن.
(تهدید آمیز)من- هی، حواست باشه که اینجور چیزا رو به رخ دخترا نکشی!
بعد اومدم عقب. خیلی داشتم خودم و کنترل میکردم، هر لحظه نزدیک بود یک کار نامناسب انجام بدم.
من- خب، حالا اسپیکر داری یا نه؟
جونگکوک- بزن بریم
بلند شد و به اتاقش رفت.
برقا رو خاموش کرد و گوی موزیکالش و روشن کرد.
جلوی آینه قدی ایستادیم. من یک قدمی جونگکوک، اونم پشت سرم.
من- بریم؟ سه.. دو.. یک
شروع کردیم به چالش رفتن.
رقص زیادی رفتیم، لع*نتی هم کلی آهنگ داشت.
..
#رمان#Roman
#پارت_دوازدهم
مدت زیادی همونطور ایستادم. دلم نمیخواست عقب برم، اما جونگکوک عقب کشید.
لبخند شطینت مهمونم کرد[آه که این لبخندت دیوونم میکنه. اینقدر دلبری نکن!]
(شیطنت) جونگکوک- تا من عقب نکشم تو عقب نمیکشی!
من- وقتی شروع کنم، تا تهش میرم
...
توی اتاقش روی تخت نشسته بودم و منتظر بودم که برام لباس بیاره.
من- هیییییی، بیار دیگه!
جونگکوک- بیا. هنوز یک دقیقه هم نشده ها!
من-خیل خوب. بده من.
یک شلوار راسته تقریبا بگ و تیشرت لانگ بهم داد.
من- اینا رو بپوشم؟
جونگکوک- اره، چشه مگه!؟
من- هیچیی. خب کجا بپوشم؟
جونگکوک- رو سر من
لباسا رو به عنوان شوخی بهش زدم
من- غل*ط نکن. کجا بپوشم؟
جونگکوک- الان میرم بیرون
رفت بیرون و من لباسارو پوشیدم.
از اتاق رفتم بیرون.
من- هی کجا رفتی؟
جونگکوک- من اینجام
رفتم و کنارش ایستادم.
من- میگم، حالا که برای اولین بار مجبور شدم کنار کسی که ازش بدم میاد بخوابم، میای تا صبح پارتی بگیریم؟
البته این اصلا اصرار نیست. گفته باشم
(شیطنت، شوخی) جونگکوک- تا دو دقیقه پیش ازم جدا نمیشدی، حالا شدم کسی که ازش بدت میاد؟
[ععععععع! اصلا حواسم نبود!]
نزدیکش شدم، در حدی که بینی هامون میخواست به هم بچسبن.
(تهدید آمیز)من- هی، حواست باشه که اینجور چیزا رو به رخ دخترا نکشی!
بعد اومدم عقب. خیلی داشتم خودم و کنترل میکردم، هر لحظه نزدیک بود یک کار نامناسب انجام بدم.
من- خب، حالا اسپیکر داری یا نه؟
جونگکوک- بزن بریم
بلند شد و به اتاقش رفت.
برقا رو خاموش کرد و گوی موزیکالش و روشن کرد.
جلوی آینه قدی ایستادیم. من یک قدمی جونگکوک، اونم پشت سرم.
من- بریم؟ سه.. دو.. یک
شروع کردیم به چالش رفتن.
رقص زیادی رفتیم، لع*نتی هم کلی آهنگ داشت.
..
#رمان#Roman
- ۲.۱k
- ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط