رمان تصادف شیرین قسمت یازدهمخلاصههمه اومدن عیادتدختری
رمان تصادف شیرین قسمت یازدهم:خلاصه،همه اومدن عیادت،دختری که بهم زده بود هم بود،فکر می کردم آتوسا باهاش بد حرف می زنه،ولی خداروشکر اصلا کاری به کارش نداشت...پانیذ یکم دیر تر اومد،ولی با دیدن اون دختره خیلی تعجب کرد و در حالی که بغلش می کرد گفت:گلسا،کجایی تو دختر؟ ظاهرا دوست دوران دبیرستانش بود....
چمدونم رو گذاشتم تو صندوق ماشین،همینجوری که وارد خونه می شدم گوشیم رو از جیب شلوارم درآوردم و به مهدی زنگ زدم...
+جونم کمایی؟
با خنده گفتم:درد کمایی! +باش،قربانت...کجایی حالا؟ _خونه،شما کجایین؟
+ویلا!
_هاع؟
+هاع به جمالت،والا عرض کنم خدمتتون که مادیشب شمارو پیچوندیم و زود تر اومدیم!
_چرا مثلا؟حالا می مردین به منم خبر می دادین تن لشا؟ +ببین ببین!واس همین بی ادبیت بود که نیاوردیمت دیگـــــــــــــــه!
_باش بابا،کاری نداری؟
+من از اولم کاری نداشتم!
_برو بمیر بابا!فعلا...
و قطع کردم...دو هفته ای از مرخص شدنم میگذره،تو این دوهفته آتوسا خیلی با گلسا صمیمی شده،ولی طبق گفته های آرمین قبلا که چشم هم نداشت ببینتش!مهران هم اومد خواستگاری آتوسا و آخر ماه که تقریبامیشه ۱۰روز دیگه نامزدی میگیرن...امروز هم قرار بود با بچه ها بریم شمال که عوضیا منو پیچوندن...آرمین دانشگاه رو بهونه کرد وگفت نمیام،ولی مطمئنم که بخاطر دوست دختر جدیدشه!وگرنه اون کی دانشگاه رو به تفریح ترجیح داد که این بار دومش باشه؟آتوسا هم که با مهران میاد،آرمان خان بازم خودت موندیو خودت...یه شلوار جین تیره پوشیدم،با پیراهن اسپرت آبی
بعد از قفل کردن در حیاط،سوار ماشین شدم و راه افتادم،حس می کنم اینجوری که کسی باهام نیست راحت ترم،چون یک سره میرم و نگه نمی دارم...
نویسنده: telegram.me/Roman_Atena
چمدونم رو گذاشتم تو صندوق ماشین،همینجوری که وارد خونه می شدم گوشیم رو از جیب شلوارم درآوردم و به مهدی زنگ زدم...
+جونم کمایی؟
با خنده گفتم:درد کمایی! +باش،قربانت...کجایی حالا؟ _خونه،شما کجایین؟
+ویلا!
_هاع؟
+هاع به جمالت،والا عرض کنم خدمتتون که مادیشب شمارو پیچوندیم و زود تر اومدیم!
_چرا مثلا؟حالا می مردین به منم خبر می دادین تن لشا؟ +ببین ببین!واس همین بی ادبیت بود که نیاوردیمت دیگـــــــــــــــه!
_باش بابا،کاری نداری؟
+من از اولم کاری نداشتم!
_برو بمیر بابا!فعلا...
و قطع کردم...دو هفته ای از مرخص شدنم میگذره،تو این دوهفته آتوسا خیلی با گلسا صمیمی شده،ولی طبق گفته های آرمین قبلا که چشم هم نداشت ببینتش!مهران هم اومد خواستگاری آتوسا و آخر ماه که تقریبامیشه ۱۰روز دیگه نامزدی میگیرن...امروز هم قرار بود با بچه ها بریم شمال که عوضیا منو پیچوندن...آرمین دانشگاه رو بهونه کرد وگفت نمیام،ولی مطمئنم که بخاطر دوست دختر جدیدشه!وگرنه اون کی دانشگاه رو به تفریح ترجیح داد که این بار دومش باشه؟آتوسا هم که با مهران میاد،آرمان خان بازم خودت موندیو خودت...یه شلوار جین تیره پوشیدم،با پیراهن اسپرت آبی
بعد از قفل کردن در حیاط،سوار ماشین شدم و راه افتادم،حس می کنم اینجوری که کسی باهام نیست راحت ترم،چون یک سره میرم و نگه نمی دارم...
نویسنده: telegram.me/Roman_Atena
- ۲.۶k
- ۲۰ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط