بعد از رفتن رئیس به کارش مشغول شد
بعد از رفتن رئیس به کارش مشغول شد
مثل همیشه کتاب های علمی را در قسمت مخصوصش گذاشت و به ترتیب همه ی کتاب ها را سرجایشان گذاشت و در اخر به قسمت رمان های عاشقانه رسید
مشغول چیدن رمان ها بود که رمانی در قفسه بالا قرار داشت قد کوتاه بود دستش به سختی به قفسه بالا میرسید به سختی تمام در حال تلاش برای گذاشتن کتاب بود که صدایی او را ترساند و تمامی کتاب ها روی سرش ریخته شد پسر از این دست و پا چلفتی دختر به خنده افتاده بود ولی در این حال سعی در کمکش داشت به سمتش رفت تا به او کمک کند که دختر سریع تر کتاب ها را جمع کرد و گفت
+بله ببخشید چه کتابی مد نظرتونه؟
پسر از لحن هول شده دختر خنده اش گرفت بود و با همان صورت خندان جواب داد
-یه رمان عاشقانه میخوام برای سن ۲۵ سال
+دختر به سمت قفسه ها اشاره کرد و گفت من کتاب نقاب دار رو معرفی میکنم از نظرم کتاب جالبی میتونه باشه
-اومم حالا که اینطور میگی میخوام بخونم ...میشه کارت کتابخونه بهم بدی لطفا😊
+اوه بله حتما بفرمایید
پسر کارت رو از دختر گرفت و مشغول پر کردنش شد دختر هم مشغول اوردن کتاب بود
پسر بعد از اینکه کتاب را از دختر گرفت تشکری کرد و گفت تا اخر هفته برش میگردونم
+نیازی به عجله نیست هروقت تموم شد میتونید پس بدید
پسر تشکر کرد و از در خارج شد دختر تمام مدت به پسر خیره بود به نظر پسر جذابی می آمد بدن هیکلی داشت دستای کشیده و خوش فرمی داشت صدای بم و جذابی داشت موهای مشکی خوش حالتش که رو صورتش بود با پوست گندمیش تضاد زیبایی بود و در عین حال جذابش کرده بود به هر حال جذاب بود به کارت کتابخانه ای که پر کرده بود نگاه کرد ویلیام چه اسم قشنگی داشت دقیقا مثل خودش قشنگ بود
بعد از چند مین فکر کردن به ویلیام به خودش اومد
همش جا نشد ادامش رو پست بعدی میذارم👽
مثل همیشه کتاب های علمی را در قسمت مخصوصش گذاشت و به ترتیب همه ی کتاب ها را سرجایشان گذاشت و در اخر به قسمت رمان های عاشقانه رسید
مشغول چیدن رمان ها بود که رمانی در قفسه بالا قرار داشت قد کوتاه بود دستش به سختی به قفسه بالا میرسید به سختی تمام در حال تلاش برای گذاشتن کتاب بود که صدایی او را ترساند و تمامی کتاب ها روی سرش ریخته شد پسر از این دست و پا چلفتی دختر به خنده افتاده بود ولی در این حال سعی در کمکش داشت به سمتش رفت تا به او کمک کند که دختر سریع تر کتاب ها را جمع کرد و گفت
+بله ببخشید چه کتابی مد نظرتونه؟
پسر از لحن هول شده دختر خنده اش گرفت بود و با همان صورت خندان جواب داد
-یه رمان عاشقانه میخوام برای سن ۲۵ سال
+دختر به سمت قفسه ها اشاره کرد و گفت من کتاب نقاب دار رو معرفی میکنم از نظرم کتاب جالبی میتونه باشه
-اومم حالا که اینطور میگی میخوام بخونم ...میشه کارت کتابخونه بهم بدی لطفا😊
+اوه بله حتما بفرمایید
پسر کارت رو از دختر گرفت و مشغول پر کردنش شد دختر هم مشغول اوردن کتاب بود
پسر بعد از اینکه کتاب را از دختر گرفت تشکری کرد و گفت تا اخر هفته برش میگردونم
+نیازی به عجله نیست هروقت تموم شد میتونید پس بدید
پسر تشکر کرد و از در خارج شد دختر تمام مدت به پسر خیره بود به نظر پسر جذابی می آمد بدن هیکلی داشت دستای کشیده و خوش فرمی داشت صدای بم و جذابی داشت موهای مشکی خوش حالتش که رو صورتش بود با پوست گندمیش تضاد زیبایی بود و در عین حال جذابش کرده بود به هر حال جذاب بود به کارت کتابخانه ای که پر کرده بود نگاه کرد ویلیام چه اسم قشنگی داشت دقیقا مثل خودش قشنگ بود
بعد از چند مین فکر کردن به ویلیام به خودش اومد
همش جا نشد ادامش رو پست بعدی میذارم👽
۳.۰k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.