هوا بارانی بود و تازه از سرکار برگشته بود چند سالی میشد ک
هوا بارانی بود و تازه از سرکار برگشته بود چند سالی میشد که توی یک کتابخونه کوچک و زیبا با فضای کلاسیک کار میکرد عاشق اینجور جاها بود.
مخصوصا هیچ از علاقش به کتابخونه کم نمیشد.
داخل اون کتابخانه کتاب های قدیمی شامل:زندگی نامه های افراد قدیم، رمان های عاشقانه قدیمی زیاد پیدا میشد
و این علاقه دختر رو به کتاب ها بیشتر کرده بود
دست خودش نبود از بچگی ارزو داشت داخل کتابخانه کار کنه از این کار لذت میبرد.
ساعت ۸شب بود بعد از یه روز کاری سخت به یک دوش اب گرم توی این هوای بارونی نیاز داشت اخ که بعد از اون حموم کتاب خواندن و بستی خوردن کیف میداد
سریع به سمت حموم کوچکی که توی اتاقش داشت رفت خونش کوچک بود یه سوئیت معمولی ولی با وسایل قدیمی تزئین شده بود.
وان حمام را پر کرد کف را داخل اون ریخت وسایل مورد نیازش رو اماده کرد و بعد به سمت رگال کوچکی که فقط هودی و لباس های یقه اسکی و سوییشرت اویزون بود رفت یه سوییشرت به رنگ سارکولین برداشت و به سمت کشو رفت یه لباس استین کوتاه به رنگ کرمی و همینطور یه شلوار خانگی به رنگی سارکولین برداشت.
به سمت گرامافون رفت صفحه گرامافونی که عاشقش بود رو داخلش گذاشت و روشنش کرد به سمت حمام رفت با اون اهنگ فرانسوی زیبا همخونی میکرد و کارش را انجام میداد
بعد از یک حمام ارامشبخش لباس هایی که اماده کرده بود را تنش کرد موهاش را خشک کرد و کلیپس زد
کتاب مورد علاقه اش را برداشت و به سمت یخچال رفت بستنی شکلاتی برداشت و گذاشت رو میز کنار کاناپه به سمت شومینه رفت و چند تیکه هیزم ریخت و روشنش کرد از این زندگی که خودش ساخته بود لذت میبرد خودش دلش میخواست کنار دانشگاه داخل کتابخانه کار کنه
چند ساعت مشغول خواندن کتاب بود بلاخره از کتاب دل کند و به سمت آباژوری کنار کاناپه بود رفت تنها چراغی که در آن خانه کوچک روشن بود همان آباژور کوچک بود ان را خاموش کرد و به سمت تخت خواب نرمش رفت و بعد از گذاشتن سرش روی بالشت به خواب عمیقی فرو رفت
صبح با صدای الارم گوشی بلند شد به سمت دستشویی رفت و کار های لازم را انجام داد صبحانه خورد و اماده شد برای یک روز کاری جدید
به سمت کتابخانه قدم برداشت به محض ورود به کتابخانه متوجه رئیسش شد مردی مهربان و مسن بود متوجه شد که کتاب های جدیدی رسیده و باید مرتبشون کنه رئیس با عجله به سمت روشا رفت ظاهرا کار فوری داشت به محض نزدیک شدن به دختر گفت:
صبحت بخیر دخترم میدونی که باید چیکار کنی من یک کار فوری دارم امیدوارم تا موقعی که برگردم کتاب ها سر جای خودشان باشند
+بله حواسم هست به سلامت
مخصوصا هیچ از علاقش به کتابخونه کم نمیشد.
داخل اون کتابخانه کتاب های قدیمی شامل:زندگی نامه های افراد قدیم، رمان های عاشقانه قدیمی زیاد پیدا میشد
و این علاقه دختر رو به کتاب ها بیشتر کرده بود
دست خودش نبود از بچگی ارزو داشت داخل کتابخانه کار کنه از این کار لذت میبرد.
ساعت ۸شب بود بعد از یه روز کاری سخت به یک دوش اب گرم توی این هوای بارونی نیاز داشت اخ که بعد از اون حموم کتاب خواندن و بستی خوردن کیف میداد
سریع به سمت حموم کوچکی که توی اتاقش داشت رفت خونش کوچک بود یه سوئیت معمولی ولی با وسایل قدیمی تزئین شده بود.
وان حمام را پر کرد کف را داخل اون ریخت وسایل مورد نیازش رو اماده کرد و بعد به سمت رگال کوچکی که فقط هودی و لباس های یقه اسکی و سوییشرت اویزون بود رفت یه سوییشرت به رنگ سارکولین برداشت و به سمت کشو رفت یه لباس استین کوتاه به رنگ کرمی و همینطور یه شلوار خانگی به رنگی سارکولین برداشت.
به سمت گرامافون رفت صفحه گرامافونی که عاشقش بود رو داخلش گذاشت و روشنش کرد به سمت حمام رفت با اون اهنگ فرانسوی زیبا همخونی میکرد و کارش را انجام میداد
بعد از یک حمام ارامشبخش لباس هایی که اماده کرده بود را تنش کرد موهاش را خشک کرد و کلیپس زد
کتاب مورد علاقه اش را برداشت و به سمت یخچال رفت بستنی شکلاتی برداشت و گذاشت رو میز کنار کاناپه به سمت شومینه رفت و چند تیکه هیزم ریخت و روشنش کرد از این زندگی که خودش ساخته بود لذت میبرد خودش دلش میخواست کنار دانشگاه داخل کتابخانه کار کنه
چند ساعت مشغول خواندن کتاب بود بلاخره از کتاب دل کند و به سمت آباژوری کنار کاناپه بود رفت تنها چراغی که در آن خانه کوچک روشن بود همان آباژور کوچک بود ان را خاموش کرد و به سمت تخت خواب نرمش رفت و بعد از گذاشتن سرش روی بالشت به خواب عمیقی فرو رفت
صبح با صدای الارم گوشی بلند شد به سمت دستشویی رفت و کار های لازم را انجام داد صبحانه خورد و اماده شد برای یک روز کاری جدید
به سمت کتابخانه قدم برداشت به محض ورود به کتابخانه متوجه رئیسش شد مردی مهربان و مسن بود متوجه شد که کتاب های جدیدی رسیده و باید مرتبشون کنه رئیس با عجله به سمت روشا رفت ظاهرا کار فوری داشت به محض نزدیک شدن به دختر گفت:
صبحت بخیر دخترم میدونی که باید چیکار کنی من یک کار فوری دارم امیدوارم تا موقعی که برگردم کتاب ها سر جای خودشان باشند
+بله حواسم هست به سلامت
۴.۲k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.