Part 13
Part 13
فیک کلید عشق 🗝️❤️
با ضربه ای که بهم وارد شد دیگه چیزی نفهمیدم
۱ ماه بعد :
صدای جیمینو میشنویدم که میگفت ا/ت تروخدا بیدار شو ، ا/ت مارو تنها نزار
به خدا اونجوری که فکر میکنی نیست
و گریه میکرد
داشتم همه ی حرفاشو میشنیدم اما تو اون لحظه نمیتونستم تکون بخورم
جیمین : ا/ت التماست میکنم پاشو ، دلم برای خنده هات ، عصبانی شدنات ، تنگ شده
اون دختره سوآ عوضی چیکار کرددد
با دستای خودم میکشمش
بلند شد بره که با ناله ی ضعیفه من سرجاش وایساد
برگشت و نگران نگاهم کرد
ا/ت خودتییییی ، تروخدا خودت باش
خوب شو لعنتی ، چشماتو باز کن
ا/ت بهم گوش بده میخوام یچیزی بهت بگم ، من.........
تا اومد حرفشو بزنه دکتر اومد تو
جیمین خودشو به سختی کنترل میکرد
دکتر به جیمین گفت بعد از اینکه دکتر متخصص منو معاینه کرد
جیمین و بقیه اعضا میتونن بهم سر بزنن
ولی الان باید میرفت بیرون ، جیمین با نگرانی قبول کرد و همینجوری که نگاهش به من بود با ترس و نگرانی رفت بیرون
دکتر بعد از چند دقیقه معاینه بیرون رفت
الان دیگه چشمامو میتونستم باز کنم ولی حرف زدن برام سخت بود
بعد از تقریباً ۲ دقیقه یک نفر با لباس دکتر وارد شد ، وحشیانه به سمتم اومد و صورتشو نزدیک صورتم کرد و خندید ، صداش آشنا بود ، آره سوآ بود ، خوب دیگه باید خودمو مُرده فرض کنم
به طرف دستگاه ضربان قلبم رفت ، اونو از برق کشید ، سِرُمَمو به خَشِن ترین شکل ممکن از دستم در آورد ، جوری که احساس میکردم دستم پاره شده
داشتم آروم گریه میکردم ، با دستش محکم گلومو گرفته بود و فشار میداد و دهنمو تا نیمه باز کرد بود و میخواست چیزی که بوی اَسید میداد داخل دهنم بریزه
آه و ناله ی ضعیف و بی جونی میکردم ، دیگه نفسام داشت کم میومد ، همه جارو تار میدیدم ، دیگه نمیتونستم در بزار اون اَسید مقاومت کنم که داخل دهنم نریزه ، اومد اسیدها رو داخل دهنم بریزه که.......
فیک کلید عشق 🗝️❤️
با ضربه ای که بهم وارد شد دیگه چیزی نفهمیدم
۱ ماه بعد :
صدای جیمینو میشنویدم که میگفت ا/ت تروخدا بیدار شو ، ا/ت مارو تنها نزار
به خدا اونجوری که فکر میکنی نیست
و گریه میکرد
داشتم همه ی حرفاشو میشنیدم اما تو اون لحظه نمیتونستم تکون بخورم
جیمین : ا/ت التماست میکنم پاشو ، دلم برای خنده هات ، عصبانی شدنات ، تنگ شده
اون دختره سوآ عوضی چیکار کرددد
با دستای خودم میکشمش
بلند شد بره که با ناله ی ضعیفه من سرجاش وایساد
برگشت و نگران نگاهم کرد
ا/ت خودتییییی ، تروخدا خودت باش
خوب شو لعنتی ، چشماتو باز کن
ا/ت بهم گوش بده میخوام یچیزی بهت بگم ، من.........
تا اومد حرفشو بزنه دکتر اومد تو
جیمین خودشو به سختی کنترل میکرد
دکتر به جیمین گفت بعد از اینکه دکتر متخصص منو معاینه کرد
جیمین و بقیه اعضا میتونن بهم سر بزنن
ولی الان باید میرفت بیرون ، جیمین با نگرانی قبول کرد و همینجوری که نگاهش به من بود با ترس و نگرانی رفت بیرون
دکتر بعد از چند دقیقه معاینه بیرون رفت
الان دیگه چشمامو میتونستم باز کنم ولی حرف زدن برام سخت بود
بعد از تقریباً ۲ دقیقه یک نفر با لباس دکتر وارد شد ، وحشیانه به سمتم اومد و صورتشو نزدیک صورتم کرد و خندید ، صداش آشنا بود ، آره سوآ بود ، خوب دیگه باید خودمو مُرده فرض کنم
به طرف دستگاه ضربان قلبم رفت ، اونو از برق کشید ، سِرُمَمو به خَشِن ترین شکل ممکن از دستم در آورد ، جوری که احساس میکردم دستم پاره شده
داشتم آروم گریه میکردم ، با دستش محکم گلومو گرفته بود و فشار میداد و دهنمو تا نیمه باز کرد بود و میخواست چیزی که بوی اَسید میداد داخل دهنم بریزه
آه و ناله ی ضعیف و بی جونی میکردم ، دیگه نفسام داشت کم میومد ، همه جارو تار میدیدم ، دیگه نمیتونستم در بزار اون اَسید مقاومت کنم که داخل دهنم نریزه ، اومد اسیدها رو داخل دهنم بریزه که.......
۲۳.۶k
۳۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.