Part 14
Part 14
فیک کلید عشق 🗝️❤️
اومد اسید هارو داخل دهنم بریزه که در با لَگَد باز شد و اعضا اومدن داخل
جیمین موهای سوآ رو کشید و یه سیلی محکم خابوند تو گوشش
تهیونگ جلو اومد و با عصبانیت سوآ رو هُل داد و اونو پیش نگهبانان برد
اعضا نگران بودن ، ولی دنبال تهیونگ رفتن چون میدونستن قراره یه اتفاقی بیفته ، جیمین داشت از چشماش اشک میومد ، باورم نمیشه داره بخاطر من گریه میکنه ، سمتم اومد ، رو تخت نشست منو تو بغلش گرفت و گفت ا/ت ببخشید دیگه هیچ وقت ناراحتت نمیکنم ، باور کن من و اون رابطه ای نداریم ، من اونو نمیشناسم
همون طور که با بغض نگاهش میکردم لباشو رو لبام گذاشت
بوسه ی کوتاهی بود ، ازم جدا شد و گفت ، میخواستم بهت بگم من دوسِت دارم ، میتونم کسی باشم که تو انگشت چهارمت حلقه میکنه؟
نمیتونستم حرف بزنم فقط خودمو تو بغلش گم کردم و چشامو بستم
میخواستم حرف بزنم که اعضا اومدن داخل و با دیدن ما تعجب کردن
منو جیمین بازم همو بغل کرده بودیم و از هم جدا نمیشدیم
شوگا نزدیکمون اومد و گفت بچه ها نترسید ما ازتون حمایت میکنیم و نمیزاریم سوآ بهتون آسیب بزنه.......
۱ ماه بعد :
دیگهه کاملا خوب شده بودم و اوضاع مثل سابق بود ، دوباره تو کمپانی کار میکردم و لحظات خوشی داشتم
جیمین : ا/ت میای برگشتنه یکم باهم بریم بیرون؟!
یکم مکث کردم و جواب دادم آره چرا که نه
اعضا گفتن بی معرفتا بدون ما میخواین برین بیرون؟
هممون خندیدیم
سوآ دیگه خیلی وقت بود نمیومد
کارمون تموم شد با جیمین آماده شدیم بریم ، که یکم اونور تر کمپانی با صحنه ای.......
فیک کلید عشق 🗝️❤️
اومد اسید هارو داخل دهنم بریزه که در با لَگَد باز شد و اعضا اومدن داخل
جیمین موهای سوآ رو کشید و یه سیلی محکم خابوند تو گوشش
تهیونگ جلو اومد و با عصبانیت سوآ رو هُل داد و اونو پیش نگهبانان برد
اعضا نگران بودن ، ولی دنبال تهیونگ رفتن چون میدونستن قراره یه اتفاقی بیفته ، جیمین داشت از چشماش اشک میومد ، باورم نمیشه داره بخاطر من گریه میکنه ، سمتم اومد ، رو تخت نشست منو تو بغلش گرفت و گفت ا/ت ببخشید دیگه هیچ وقت ناراحتت نمیکنم ، باور کن من و اون رابطه ای نداریم ، من اونو نمیشناسم
همون طور که با بغض نگاهش میکردم لباشو رو لبام گذاشت
بوسه ی کوتاهی بود ، ازم جدا شد و گفت ، میخواستم بهت بگم من دوسِت دارم ، میتونم کسی باشم که تو انگشت چهارمت حلقه میکنه؟
نمیتونستم حرف بزنم فقط خودمو تو بغلش گم کردم و چشامو بستم
میخواستم حرف بزنم که اعضا اومدن داخل و با دیدن ما تعجب کردن
منو جیمین بازم همو بغل کرده بودیم و از هم جدا نمیشدیم
شوگا نزدیکمون اومد و گفت بچه ها نترسید ما ازتون حمایت میکنیم و نمیزاریم سوآ بهتون آسیب بزنه.......
۱ ماه بعد :
دیگهه کاملا خوب شده بودم و اوضاع مثل سابق بود ، دوباره تو کمپانی کار میکردم و لحظات خوشی داشتم
جیمین : ا/ت میای برگشتنه یکم باهم بریم بیرون؟!
یکم مکث کردم و جواب دادم آره چرا که نه
اعضا گفتن بی معرفتا بدون ما میخواین برین بیرون؟
هممون خندیدیم
سوآ دیگه خیلی وقت بود نمیومد
کارمون تموم شد با جیمین آماده شدیم بریم ، که یکم اونور تر کمپانی با صحنه ای.......
۲۲.۳k
۳۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.