من و تو(فصل ۲ پارت ۳)
من و تو(فصل ۲ پارت ۳)
+جیغغغغغغغغغغغ.....
و بالشتو برداشتم و کوبوندم تو صورت یه بنده خدایی...
_نونا؟ 😐
+عه تهیونگ... 😐
_مرسی🙏
+هی هی خواهش میکنم🙂🙂.....
+خوبی؟
_ارع...
+چرا خو مث جنده ها میای بالا سر من؟
_ها؟ 😐
+هیچی... حالا چیشده؟
_اها چیزه....
+چیزه؟
_پدر بزرگ گفت نریم😐
+کجا؟
_بوسان...
+اوففففف..... چرا؟؟؟؟
_نمیدونم...
+ای بابا... کسی خونه نیست؟
_نه رفتن خرید...
+اها اوکی....
(چند ساعت بعد)
اجوما و پدر و مادر تهیونگ امدن... کتاب های درسی و لباس برام گرفته بودن... اجوما خیلی خسته بود... بهش گفتم بخوابه... اجوما رو تختم خوابید... من رفتم طبقه ی پایین... پدر و تهیونگ نبودن...
تا رفتم طبقه ی پایین به پسر جذاب رو دیدم که سرش تو گوشی بود... متوجه ی امدن من نشد...
تعجب کردم... ولی بیخیال شدم و سریع رفتم تو اشپز خونه....
+انیا! پدر و تهیونگ و مادر کجان؟
انیا:مادرتون رفته بیرون.... پدرتون و تهیونگ هم تو اتاق کارن...
+اها مرسی....
انیا:راستی پدرتون هم کارتون داشت...
+باشه....
رفتم تو حال تا به سمت اتاق کار در برم.. یدفعه دیدم پسره نیست😐...
تو ذهن+وات؟ جن بود؟ (عه درست صحبت کن😂)
بیخیال شدم و به سمت اتاق کار پدر رفتم....
تق تق(مثلا صدای در😂)
پ ته:بیا تو دخترم...
در رو باز کردم... همون پسره اونجا بود....
_🙂
به تهیونگ لبخند کوتاهی زدم و کنارش نشستم...
پ ته:ببین عزیزم......
بچا حمایت نمیکنینا... تازه شرط کامل نشده بود من گذاشتم....
شرط پارت ۴ فیک:
۱۰ تا لایک
۵ تا کامنت
+جیغغغغغغغغغغغ.....
و بالشتو برداشتم و کوبوندم تو صورت یه بنده خدایی...
_نونا؟ 😐
+عه تهیونگ... 😐
_مرسی🙏
+هی هی خواهش میکنم🙂🙂.....
+خوبی؟
_ارع...
+چرا خو مث جنده ها میای بالا سر من؟
_ها؟ 😐
+هیچی... حالا چیشده؟
_اها چیزه....
+چیزه؟
_پدر بزرگ گفت نریم😐
+کجا؟
_بوسان...
+اوففففف..... چرا؟؟؟؟
_نمیدونم...
+ای بابا... کسی خونه نیست؟
_نه رفتن خرید...
+اها اوکی....
(چند ساعت بعد)
اجوما و پدر و مادر تهیونگ امدن... کتاب های درسی و لباس برام گرفته بودن... اجوما خیلی خسته بود... بهش گفتم بخوابه... اجوما رو تختم خوابید... من رفتم طبقه ی پایین... پدر و تهیونگ نبودن...
تا رفتم طبقه ی پایین به پسر جذاب رو دیدم که سرش تو گوشی بود... متوجه ی امدن من نشد...
تعجب کردم... ولی بیخیال شدم و سریع رفتم تو اشپز خونه....
+انیا! پدر و تهیونگ و مادر کجان؟
انیا:مادرتون رفته بیرون.... پدرتون و تهیونگ هم تو اتاق کارن...
+اها مرسی....
انیا:راستی پدرتون هم کارتون داشت...
+باشه....
رفتم تو حال تا به سمت اتاق کار در برم.. یدفعه دیدم پسره نیست😐...
تو ذهن+وات؟ جن بود؟ (عه درست صحبت کن😂)
بیخیال شدم و به سمت اتاق کار پدر رفتم....
تق تق(مثلا صدای در😂)
پ ته:بیا تو دخترم...
در رو باز کردم... همون پسره اونجا بود....
_🙂
به تهیونگ لبخند کوتاهی زدم و کنارش نشستم...
پ ته:ببین عزیزم......
بچا حمایت نمیکنینا... تازه شرط کامل نشده بود من گذاشتم....
شرط پارت ۴ فیک:
۱۰ تا لایک
۵ تا کامنت
۵.۹k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.