من و تو(فصل ۲ پارت ۱)
من و تو(فصل ۲ پارت ۱)
که یدفعه تهیونگ فرمون رو چرخوند و به جای خاکی کشیده شدیم...(چیه فکر کردین میمیرن😏) تهیونگ ماشین رو نگه داشت...رو به من کرد...
_حالت خوبی؟ (نگران)
+(درحال نفس زدن) اره.... تو خوبی؟ (نگران)
_خوبم.. نگران نباش...
اروم بغلم کرد...
+معذرت میخوام... دیگه درمورد اون عوضی حرف نمیزنم.... (با گریه)
_گریه نکن.... اشکال نداره...
از بغلش امدم بیرون... دوباره ماشین رو راه انداخت و ما دوباره به سمت تالار رفتیم....
(چند دقیقه بعد)
بعد چند دقیقه رسیدیم... تا از ماشین پیاده شدیم من رفتم چسبیدم به تهیونگ...
_چیزی شده؟ (با تعجب)
+میخوام چشم جونکوک در بیاد..
_(خنده)
عکاس ها داشتن ازمون عکس میگرفتن.. تهیونگ خیلی راحت داشت رد میشد و من برای عکاس ها دست تکون میدادم...
وارد تالار شدیم.... هنوز جونکوک و نامزدش نیومده بودن...
+خیلی زود امدیم؟
_فک کنم...
دستمو به دست تهیونگ پیچ دادم.. با هم رفتیم یک جا نشستیم... به یونا پیام دادم...
پیام+سلام یونا...
چند لحظه صبر کردم... ولی جوابی برام نیومد...
پیام+میگم یونا....
که یدفعه تهیونگ گوشی رو ازم گرفت...
_نظرت چیه امروز فقط خوش بگذرونیم؟
+قبوله😊
(چند دقیقه بعد)
همه ی مهمونا اومدن.... تا بابام رو دیدم پریدم بغلش...
+بابا اجوما کو؟
پ ن:نیومده دخترم...
+اها....
که با صدای دست مهمونا ساکت شدم... جونکوک و نامزدش امدن...
_امدن؟
+اره دیگ😐
به جونکوک توجهی نداشتم... فقط میخواستم ببینم نامزدش کیه.....
شرط پارت ۲
۵ تا لایک
۲ تا کامنت
یاح یاح... جای حساس... بچا از این به بعد فیک شرطی هست... دیگه ساعتی نیست...
که یدفعه تهیونگ فرمون رو چرخوند و به جای خاکی کشیده شدیم...(چیه فکر کردین میمیرن😏) تهیونگ ماشین رو نگه داشت...رو به من کرد...
_حالت خوبی؟ (نگران)
+(درحال نفس زدن) اره.... تو خوبی؟ (نگران)
_خوبم.. نگران نباش...
اروم بغلم کرد...
+معذرت میخوام... دیگه درمورد اون عوضی حرف نمیزنم.... (با گریه)
_گریه نکن.... اشکال نداره...
از بغلش امدم بیرون... دوباره ماشین رو راه انداخت و ما دوباره به سمت تالار رفتیم....
(چند دقیقه بعد)
بعد چند دقیقه رسیدیم... تا از ماشین پیاده شدیم من رفتم چسبیدم به تهیونگ...
_چیزی شده؟ (با تعجب)
+میخوام چشم جونکوک در بیاد..
_(خنده)
عکاس ها داشتن ازمون عکس میگرفتن.. تهیونگ خیلی راحت داشت رد میشد و من برای عکاس ها دست تکون میدادم...
وارد تالار شدیم.... هنوز جونکوک و نامزدش نیومده بودن...
+خیلی زود امدیم؟
_فک کنم...
دستمو به دست تهیونگ پیچ دادم.. با هم رفتیم یک جا نشستیم... به یونا پیام دادم...
پیام+سلام یونا...
چند لحظه صبر کردم... ولی جوابی برام نیومد...
پیام+میگم یونا....
که یدفعه تهیونگ گوشی رو ازم گرفت...
_نظرت چیه امروز فقط خوش بگذرونیم؟
+قبوله😊
(چند دقیقه بعد)
همه ی مهمونا اومدن.... تا بابام رو دیدم پریدم بغلش...
+بابا اجوما کو؟
پ ن:نیومده دخترم...
+اها....
که با صدای دست مهمونا ساکت شدم... جونکوک و نامزدش امدن...
_امدن؟
+اره دیگ😐
به جونکوک توجهی نداشتم... فقط میخواستم ببینم نامزدش کیه.....
شرط پارت ۲
۵ تا لایک
۲ تا کامنت
یاح یاح... جای حساس... بچا از این به بعد فیک شرطی هست... دیگه ساعتی نیست...
۸.۹k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.