پارت۲
#پارت۲
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
کلافه از رومبل بلندشدم حالاچیکارکنم پسره ی احمق نره کاردست خودش بده،پوفف سعی کردم باتمیزکردن خونه واشپزی خودموسرگرم کنم
کارم ک تموم شدرفتم یه دوش گرفتم جلواینه وایستادم
چشای طوسیم پرازغم بود،هعی اینم از روز تعطیلمون
موهای بلندوخرماییمو سشوارکشیدمویه شونه زدم
برای اولین بار یه نیم تنه وشورتک لی پوشیدم بخاطر حصور اکتای از وقتی ۱۴سالش شد لباس گشادوبلندمیپوشیدم شالم اکثرا سرم بود
بااینکه ب چشم پسرم میبینمش ولی واقعیت اینه من فقط ازش۱۰سال بزرگترم
یادمه وقتی کوچولوبود همیشه میومدخونمونوبیشتروقت باهاش بازی میکردم تااینکه پدرمادرش میرن سفرکاندا اکتایومیزارن پیش ما،توراه برگشت هواپیمابخاطرهوای طوفانی سقوط میکنه واتیش میگیرهه خیلیاخانوادشونو تواون هواپیمای لعنتی ازدست دادن اکتای فقط۷ سالش بود ک پدرمادرشوازدست داد باکمک روانشناسودکتراز اون حالت گوشه گیریش دراومد بیشتربامن راحت بود تامامانوبابام
مامانم خاله ی بابای اکتای بود واوناغیرازماکسیونداشتن بخاطرهمین باباسرپرستی اکتایوقبول کرد
یادمه ۱۹سالم بود واسه دانشگاه اومدم تهران بمونم یه هفته نشدمامان اکتایوفرستادپیشم،بچه ی بیچاره کل اون یه هفته روگریه کرده بودتابیادپیش من بمونه
باباهم که دیدنمیتونه کاری کنه یه خونه ی کوچیک خریدبرامون تا اکتایم کنارم بمونه وتاالانم ک ۱۴سال گذشته ماتوتهران موندیم وتکوتوک میریم خونه ب مامان ایناسرمیزنیم اونام عادت کردن چون هم من شاغلم هم اکتای بعدازتموم شدن درسش شرکتواموال باباشو وکیل خانوادگیشون همه رو بهش سپرد
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
کلافه از رومبل بلندشدم حالاچیکارکنم پسره ی احمق نره کاردست خودش بده،پوفف سعی کردم باتمیزکردن خونه واشپزی خودموسرگرم کنم
کارم ک تموم شدرفتم یه دوش گرفتم جلواینه وایستادم
چشای طوسیم پرازغم بود،هعی اینم از روز تعطیلمون
موهای بلندوخرماییمو سشوارکشیدمویه شونه زدم
برای اولین بار یه نیم تنه وشورتک لی پوشیدم بخاطر حصور اکتای از وقتی ۱۴سالش شد لباس گشادوبلندمیپوشیدم شالم اکثرا سرم بود
بااینکه ب چشم پسرم میبینمش ولی واقعیت اینه من فقط ازش۱۰سال بزرگترم
یادمه وقتی کوچولوبود همیشه میومدخونمونوبیشتروقت باهاش بازی میکردم تااینکه پدرمادرش میرن سفرکاندا اکتایومیزارن پیش ما،توراه برگشت هواپیمابخاطرهوای طوفانی سقوط میکنه واتیش میگیرهه خیلیاخانوادشونو تواون هواپیمای لعنتی ازدست دادن اکتای فقط۷ سالش بود ک پدرمادرشوازدست داد باکمک روانشناسودکتراز اون حالت گوشه گیریش دراومد بیشتربامن راحت بود تامامانوبابام
مامانم خاله ی بابای اکتای بود واوناغیرازماکسیونداشتن بخاطرهمین باباسرپرستی اکتایوقبول کرد
یادمه ۱۹سالم بود واسه دانشگاه اومدم تهران بمونم یه هفته نشدمامان اکتایوفرستادپیشم،بچه ی بیچاره کل اون یه هفته روگریه کرده بودتابیادپیش من بمونه
باباهم که دیدنمیتونه کاری کنه یه خونه ی کوچیک خریدبرامون تا اکتایم کنارم بمونه وتاالانم ک ۱۴سال گذشته ماتوتهران موندیم وتکوتوک میریم خونه ب مامان ایناسرمیزنیم اونام عادت کردن چون هم من شاغلم هم اکتای بعدازتموم شدن درسش شرکتواموال باباشو وکیل خانوادگیشون همه رو بهش سپرد
۷۲۳
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.