پارت۴
#پارت۴
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
قلبم تن تن میزد لعنتی ارمغان خنگ بااین وضع رفتی جلوی اون اونم بالاخره بچه ک نیس فکرناجورمیکنه
یدونه محکم زدم توسرخودم و بانهایت سرعت لباسامو بالباسای همیشگیم عوض کردم جلواینه وایستادم حالاشدی ارمغان همیشگی
یه ساعت گذشته بودپاورچین پاورچین ازاتاق اومدم بیرون ب امیداینکه نباشه داشتم میرفتم یواشکی سمت اشپزخونه ک باصداش پریدم هوا
_جایی میری مامان کوچولو
باطعنه اینوگفت باحرصو خجالت چشم غره ای بهش رفتم
_دارم میرم صبونه کوفت کنم بخاطرجنابالی نتونستم چیزی بخورم
تکیشو از رو دیوار برداشتو حق ب جانب گفت_مگ چیکارکردم من برو بخورخب
میدونستم پررو ترازاین حرفاس خجالت بکشه بیخیالش رفتم صبونه اموخوردم،داشتم میزوجمع میکردم ک گوشیم زنگ خورد از رو اپن برش داشتم بادیدن شماره ی نگار بی حوصله جواب دادم
_بازکله سحری چیع مزاحم شدی
نگار باخنده ی حرصی گفت_سلام منم خوبم فداتشم مراحمم میدونم عزیزم من همیشه مراحمم
_نگاربنال ببینم چیکارداری حوصلتوندارم
جیغ زد_خاک برست کنم بی لیاقت منوباش زنگ زدم بگم شب شام بیای پیشم خیرسرت دکترمملکتی تف تواون مدرکی ک ب تودادن
باخنده سرموازروی تاسف تکون دادم اونک نمیدیدالبته
_درد یه نفس بگیرچقدورمیزنی خونتون چخبره مگه
_والااین خرخاکی پدرمو دراورده ازبس گفت زنگ بزنم بیایید بااون پسرعتیقه ات اینجا کچلم کرد منکه میدونم دردش تویی اون اکتای بدبختم بهونه اس
خندیدم_نگاردیوث داداشت ک پیشت نیس اینجوری حرف میزنی
بلندخندید_اتفاقا مثل میمون چسبیده ب من ببینه چی میگیم *پشت بند حرفش صدای شتلق صربه ایی ک از ایمان خوردوشنیدم بعدشم صدای جیغ نگار
_میکشمت شانپانزه اگه ارغی رو برات گرفتم
بااینک نمیشنید چی میگم گفتم_نگاربمیری کارنداری من قطع میکنم
همیشه همین بود زنگ میزد ب من بعد بااون داداش بیچاره اش دعوامیکرد خدافظی نکرده ام قطع میکرد
خواستم برم ب اکتای خبربدم شب اونجاییم ک جلوم سبزشد _هین ترسیدم مث جن ظاهرنشو
شونه ای بالاانداخت
_نگارچی میگفت؟
یه لیوان اب واسه خودم ریختم
_هیچی گفت شب بریم خونشون اگه سرت شلوغ نیس،راستی ازشرکت چخبر؟
اخماش رفت توهم
_شلوغ ک هست ولی اگ بخوای میام،شرکتم خبری نیس مث همیشه ازکارخودت چخبرمهسامیگفت مگس پرنمیزنه😂
چشم غره ایی بهش رفتم_مهساغلط کردباتو صدبارگفتم باهمکارای من گرم نگیر
بعدواسه اینکه حرصش بدم چشمکی زدم
_کرم دندون مریم بهت سلام رسوند گفت خیلی وقته اون ورانمیایی😂
چپ چپ نگام کرد _اه حالموبهم نزن بااون دوست سیریشت
ولمون نمیکرد بگو بااون اعتمادبنفس چطور روش شده ب من پیشنهادرابطه میده😐
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
قلبم تن تن میزد لعنتی ارمغان خنگ بااین وضع رفتی جلوی اون اونم بالاخره بچه ک نیس فکرناجورمیکنه
یدونه محکم زدم توسرخودم و بانهایت سرعت لباسامو بالباسای همیشگیم عوض کردم جلواینه وایستادم حالاشدی ارمغان همیشگی
یه ساعت گذشته بودپاورچین پاورچین ازاتاق اومدم بیرون ب امیداینکه نباشه داشتم میرفتم یواشکی سمت اشپزخونه ک باصداش پریدم هوا
_جایی میری مامان کوچولو
باطعنه اینوگفت باحرصو خجالت چشم غره ای بهش رفتم
_دارم میرم صبونه کوفت کنم بخاطرجنابالی نتونستم چیزی بخورم
تکیشو از رو دیوار برداشتو حق ب جانب گفت_مگ چیکارکردم من برو بخورخب
میدونستم پررو ترازاین حرفاس خجالت بکشه بیخیالش رفتم صبونه اموخوردم،داشتم میزوجمع میکردم ک گوشیم زنگ خورد از رو اپن برش داشتم بادیدن شماره ی نگار بی حوصله جواب دادم
_بازکله سحری چیع مزاحم شدی
نگار باخنده ی حرصی گفت_سلام منم خوبم فداتشم مراحمم میدونم عزیزم من همیشه مراحمم
_نگاربنال ببینم چیکارداری حوصلتوندارم
جیغ زد_خاک برست کنم بی لیاقت منوباش زنگ زدم بگم شب شام بیای پیشم خیرسرت دکترمملکتی تف تواون مدرکی ک ب تودادن
باخنده سرموازروی تاسف تکون دادم اونک نمیدیدالبته
_درد یه نفس بگیرچقدورمیزنی خونتون چخبره مگه
_والااین خرخاکی پدرمو دراورده ازبس گفت زنگ بزنم بیایید بااون پسرعتیقه ات اینجا کچلم کرد منکه میدونم دردش تویی اون اکتای بدبختم بهونه اس
خندیدم_نگاردیوث داداشت ک پیشت نیس اینجوری حرف میزنی
بلندخندید_اتفاقا مثل میمون چسبیده ب من ببینه چی میگیم *پشت بند حرفش صدای شتلق صربه ایی ک از ایمان خوردوشنیدم بعدشم صدای جیغ نگار
_میکشمت شانپانزه اگه ارغی رو برات گرفتم
بااینک نمیشنید چی میگم گفتم_نگاربمیری کارنداری من قطع میکنم
همیشه همین بود زنگ میزد ب من بعد بااون داداش بیچاره اش دعوامیکرد خدافظی نکرده ام قطع میکرد
خواستم برم ب اکتای خبربدم شب اونجاییم ک جلوم سبزشد _هین ترسیدم مث جن ظاهرنشو
شونه ای بالاانداخت
_نگارچی میگفت؟
یه لیوان اب واسه خودم ریختم
_هیچی گفت شب بریم خونشون اگه سرت شلوغ نیس،راستی ازشرکت چخبر؟
اخماش رفت توهم
_شلوغ ک هست ولی اگ بخوای میام،شرکتم خبری نیس مث همیشه ازکارخودت چخبرمهسامیگفت مگس پرنمیزنه😂
چشم غره ایی بهش رفتم_مهساغلط کردباتو صدبارگفتم باهمکارای من گرم نگیر
بعدواسه اینکه حرصش بدم چشمکی زدم
_کرم دندون مریم بهت سلام رسوند گفت خیلی وقته اون ورانمیایی😂
چپ چپ نگام کرد _اه حالموبهم نزن بااون دوست سیریشت
ولمون نمیکرد بگو بااون اعتمادبنفس چطور روش شده ب من پیشنهادرابطه میده😐
۳۶۵
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.