پارت۳
#پارت۳
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
بابوی سوختن چیزی ازفکراومدم بیرون بادوخودمورسوندم ب اوجاق گاز زیرقابلمه روخاموش کردم خداروشکرنسوخته بود از زور صعف یکی دولقمه خوردم ودیگه نتونستم بخورم چیزی ازگلوم پایین نمیرفت اون بچه بیرون بود معلوم نبود کجاست چجوری چیزی بخورم،میزوجمع کردم رفتم توهال خودمومشغول فیلم کردم ولی فکرم یه جادیگه بود
بادیدن ساعت مغذم سوت کشید۱۲شب بودلعنت بهت کدوم گوری رفتی
گوشیموبرداشتم برای صدمین بار شمارشوگرفتم وصدای مضخرف اون زن ک میگفت خاموشه گوشیش
چشام ازفرت خستگی روهم افتادروهمون مبل خوابم برد
*باتابیدن نور مستقیم توچشم بیدارشدم گیج ب خودم واطرافم نگاهی انداختم من کی اومدم روتختم فقط راه رفتن توخوابوکم داشتم ک تکمیل شدم
بی حوصله رفتم اشپزخونه چای سازو زدم برق بایاداوری ساعت چشام گردشدوبانهایت سرعت نونوپنیرو گذاشتم رومیز تاسریع برم سرکار هوف حالاخوبه مطبه خودمه وگرنه تاالان هزارباراخراجم کرده بودن
داشتم تن تن لقمه میگرفتم توهمون هین یکم چایی دادم بالا ک باشنیدن صدای اکتای پریدتوگلوم
_یاداوری کنم امروز تعطیل رسمیه خانم اقبالی
تن تن سرفه میکردم اومدجلوبانیشخند زد توکمرم محکم بااون دستای هرکولیش میکوبیدتوکمرم ک اشاره کردم بسه کمرم شکست،اشک چشاموپاک کردم وباحرص گفتم_چخبرته کمرموشکوندی اومدی کمک کنی یابکشیم
اصلا توکی اومدی صدبارنگفتم اون گوشی بی صاحبتوجواب بده ادموسکته نده کی بزرگ میشی تو
خونسرد سرتاپامودیدزدوباپوزخندگفت
_یه نفس بکش یکی یکی بگو اولم اینکه حقته
دومم بچه نیستم توام هی ادای مامانارو درنیارخودم خوبوبدوتشخیص میدم
سومم ، یه شمک شیطون زد وادامه داد
_این لباساخیلی بهت میاد
_بحثوعوض نکن ک...*یه بحظه این چی گفت لباسم بهم میاد مگه چی پوشیدم ک،یه نگاه ب سرتاپام کردم خاک برسم باهمون نیم تنه وشورتک جلوی این بچه هرکول وایستادم اونم ریلکس داره باچشاش قورتم میده
ناخداگاه جیغ زدم پریدم دستموگذاشتم روچشاش
_نگاه نکن بیشورر
بلندخندیدو دستاموکنار زد خیره توچشام لب زد
_چرا نگات نکنم *شوک زده هلش دادم عقبو پاتندکردم سمت اتاقم
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
بابوی سوختن چیزی ازفکراومدم بیرون بادوخودمورسوندم ب اوجاق گاز زیرقابلمه روخاموش کردم خداروشکرنسوخته بود از زور صعف یکی دولقمه خوردم ودیگه نتونستم بخورم چیزی ازگلوم پایین نمیرفت اون بچه بیرون بود معلوم نبود کجاست چجوری چیزی بخورم،میزوجمع کردم رفتم توهال خودمومشغول فیلم کردم ولی فکرم یه جادیگه بود
بادیدن ساعت مغذم سوت کشید۱۲شب بودلعنت بهت کدوم گوری رفتی
گوشیموبرداشتم برای صدمین بار شمارشوگرفتم وصدای مضخرف اون زن ک میگفت خاموشه گوشیش
چشام ازفرت خستگی روهم افتادروهمون مبل خوابم برد
*باتابیدن نور مستقیم توچشم بیدارشدم گیج ب خودم واطرافم نگاهی انداختم من کی اومدم روتختم فقط راه رفتن توخوابوکم داشتم ک تکمیل شدم
بی حوصله رفتم اشپزخونه چای سازو زدم برق بایاداوری ساعت چشام گردشدوبانهایت سرعت نونوپنیرو گذاشتم رومیز تاسریع برم سرکار هوف حالاخوبه مطبه خودمه وگرنه تاالان هزارباراخراجم کرده بودن
داشتم تن تن لقمه میگرفتم توهمون هین یکم چایی دادم بالا ک باشنیدن صدای اکتای پریدتوگلوم
_یاداوری کنم امروز تعطیل رسمیه خانم اقبالی
تن تن سرفه میکردم اومدجلوبانیشخند زد توکمرم محکم بااون دستای هرکولیش میکوبیدتوکمرم ک اشاره کردم بسه کمرم شکست،اشک چشاموپاک کردم وباحرص گفتم_چخبرته کمرموشکوندی اومدی کمک کنی یابکشیم
اصلا توکی اومدی صدبارنگفتم اون گوشی بی صاحبتوجواب بده ادموسکته نده کی بزرگ میشی تو
خونسرد سرتاپامودیدزدوباپوزخندگفت
_یه نفس بکش یکی یکی بگو اولم اینکه حقته
دومم بچه نیستم توام هی ادای مامانارو درنیارخودم خوبوبدوتشخیص میدم
سومم ، یه شمک شیطون زد وادامه داد
_این لباساخیلی بهت میاد
_بحثوعوض نکن ک...*یه بحظه این چی گفت لباسم بهم میاد مگه چی پوشیدم ک،یه نگاه ب سرتاپام کردم خاک برسم باهمون نیم تنه وشورتک جلوی این بچه هرکول وایستادم اونم ریلکس داره باچشاش قورتم میده
ناخداگاه جیغ زدم پریدم دستموگذاشتم روچشاش
_نگاه نکن بیشورر
بلندخندیدو دستاموکنار زد خیره توچشام لب زد
_چرا نگات نکنم *شوک زده هلش دادم عقبو پاتندکردم سمت اتاقم
۵۲۴
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.