سناریو
سناریو
وقتی روز ازدواجتونه
"درخواستی"
*مکنه لاین*
جیمین: داشت گریه میکرد.. همش حس میکرد وقتی دیدیش میخوای ردش کنی یا همچین چیزی..
روی صحنه ایستاده بود که اومدن باشکوه تورو دید.. وقتی لبخند درخشانت رو دید اشک هاش از استرس به شوق و ذوق تبدیل شد.. میخواست تورو محکم بغل کنه ولی نمیتونست با آبروی دامادیش بازی کنه..
تهیونگ: روی صحنه ایستاده بود و منتظر بود تا تو به صحنه بیای.. وارد صحنه شدی و پشتش ایستادی و با صدا کردن اسمش وادارش کردی تا به سمتت برگرده..
وقتی تورو دید بغضش از شدت شوق و اشتیاق شکست و با لبخند هقهق کرد..
دستاش رو دور بدنت حلقه کرد و تورو به آغوش امن و گرم همیشگی کشید
جونگ کوک: بدون استرس روی صحنه ایستاده بود.. به تو نگاه میکرد که داری با ملایمت و ظرافت به سمتش روی استیج میای.. میدونست زمین بره آسمون هم تو مال خودش میشی...وقتی کنارش ایستادی قبل از اینکه انگشتر رو توی انگشتت بندازه زیر گوشت زمزمه کرد: دیدی آخرش مال خودم شدی ،قطره بارون من؟؟:)
خبخبخبخببب بلوبریام یه لایک و کامنت کوچولو میتونه خیلی خوشحالم کنه بوس بهتون:))
وقتی روز ازدواجتونه
"درخواستی"
*مکنه لاین*
جیمین: داشت گریه میکرد.. همش حس میکرد وقتی دیدیش میخوای ردش کنی یا همچین چیزی..
روی صحنه ایستاده بود که اومدن باشکوه تورو دید.. وقتی لبخند درخشانت رو دید اشک هاش از استرس به شوق و ذوق تبدیل شد.. میخواست تورو محکم بغل کنه ولی نمیتونست با آبروی دامادیش بازی کنه..
تهیونگ: روی صحنه ایستاده بود و منتظر بود تا تو به صحنه بیای.. وارد صحنه شدی و پشتش ایستادی و با صدا کردن اسمش وادارش کردی تا به سمتت برگرده..
وقتی تورو دید بغضش از شدت شوق و اشتیاق شکست و با لبخند هقهق کرد..
دستاش رو دور بدنت حلقه کرد و تورو به آغوش امن و گرم همیشگی کشید
جونگ کوک: بدون استرس روی صحنه ایستاده بود.. به تو نگاه میکرد که داری با ملایمت و ظرافت به سمتش روی استیج میای.. میدونست زمین بره آسمون هم تو مال خودش میشی...وقتی کنارش ایستادی قبل از اینکه انگشتر رو توی انگشتت بندازه زیر گوشت زمزمه کرد: دیدی آخرش مال خودم شدی ،قطره بارون من؟؟:)
خبخبخبخببب بلوبریام یه لایک و کامنت کوچولو میتونه خیلی خوشحالم کنه بوس بهتون:))
- ۳۸.۵k
- ۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط