سناریو
سناریو
وقتی روز ازدواجتونه
"درخواستی"
*هیونگ لاین*
نامجون: دسته گلی که باید به تو میداد رو توی دستش فشرد.. از شدت استرس کف دست هاش عرق کرده بود
هر دو ثانیه یه بار موهاش رو مرتب میکرد
بیشتر ۱۰ بار کرواتش رو درست کرد و هربار به بهونه کج بودنش دوباره بازش میکرد..
سوکجین: اعتماد به نفس؟؟ یکی چیزی بود که امروز نداشت.. آیینه جیبیش رو زود به زود از توی جیبش بیرون میاورد مدام خودش رو چک میکرد.. کم کم نزدیک بود نفسش بالا نیاد که صداش کردن تا روی صحنه بره تا عروس دلفریبش رو ببینه
یونگی: سعی میکرد مثل همیشه خونسرد و خنثی به نشر برسه ولی لرزش دست هاش همه تلاش هاش رو از بین میبرد..
شیشه خالی شدهِ شربت آرامبخش رو توی دستش فشار داد..
سمت جونگ کوک رفت و با چشم هایی که از نگرانی میلرزید ، سوالش رو پرسید: ه..هی...هی جونگ کوکا.. خوب به نظر میرسمم؟؟ نکنه ا.ت خوشش نیاد...اگه عوضم کنه چی؟؟؟
دست جونگ کوک روی شونه یونگی قرار گرفت: یونگیا.. آروم باش بابا.. مگه لباسی که بخواد عوضت کنه؟ آروم باش مرد .. مثلا روز عروسی تو عه ... آروم باش..
هوسوک: داشت با جیمین رقصی که قرار بود با تو انجام بده رو تمرین میکرد.. آروم زمزمه میکرد: پای چپ...پای راست.. این سمت.. حالا اینطرف.. اها.. آره همینجوری برو جلو.. صدای در زدن شنیده شد نامجون برای اینکه هوسوک رو روی صحنه ببره رفته بود که جیمین و هوسوک رو درحال تانگو رقصیدن دید..
وقتی روز ازدواجتونه
"درخواستی"
*هیونگ لاین*
نامجون: دسته گلی که باید به تو میداد رو توی دستش فشرد.. از شدت استرس کف دست هاش عرق کرده بود
هر دو ثانیه یه بار موهاش رو مرتب میکرد
بیشتر ۱۰ بار کرواتش رو درست کرد و هربار به بهونه کج بودنش دوباره بازش میکرد..
سوکجین: اعتماد به نفس؟؟ یکی چیزی بود که امروز نداشت.. آیینه جیبیش رو زود به زود از توی جیبش بیرون میاورد مدام خودش رو چک میکرد.. کم کم نزدیک بود نفسش بالا نیاد که صداش کردن تا روی صحنه بره تا عروس دلفریبش رو ببینه
یونگی: سعی میکرد مثل همیشه خونسرد و خنثی به نشر برسه ولی لرزش دست هاش همه تلاش هاش رو از بین میبرد..
شیشه خالی شدهِ شربت آرامبخش رو توی دستش فشار داد..
سمت جونگ کوک رفت و با چشم هایی که از نگرانی میلرزید ، سوالش رو پرسید: ه..هی...هی جونگ کوکا.. خوب به نظر میرسمم؟؟ نکنه ا.ت خوشش نیاد...اگه عوضم کنه چی؟؟؟
دست جونگ کوک روی شونه یونگی قرار گرفت: یونگیا.. آروم باش بابا.. مگه لباسی که بخواد عوضت کنه؟ آروم باش مرد .. مثلا روز عروسی تو عه ... آروم باش..
هوسوک: داشت با جیمین رقصی که قرار بود با تو انجام بده رو تمرین میکرد.. آروم زمزمه میکرد: پای چپ...پای راست.. این سمت.. حالا اینطرف.. اها.. آره همینجوری برو جلو.. صدای در زدن شنیده شد نامجون برای اینکه هوسوک رو روی صحنه ببره رفته بود که جیمین و هوسوک رو درحال تانگو رقصیدن دید..
۱.۹k
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.