قسمت دوم سریال ملکه شب
___ قسمت دوم سریال ملکه شب ___
سلین وکارتال باهم روبه رو میشن وسلین به کارتال میگه من انگار قبلا شمارو.جایی دیدم و به اسراهم میکه شماهم همینطور به نظراشنا میاین اما اسرا میگه فکر کنم اشتباه میکنید.سلین:من زبون ترکیم زیاد خوب نیست نتونستم درست منظورمو برسونم این خونه هم اشناست،عزیزبابا میگه دیدی تو متعلق به این خونه بودی ازقبل.
همه میرن داخل وکارتال حالش خیلی بد میشه سرمیز شام خدمتکار وقتی غذا میخواسته به سلین بده میریزه روی لباسش وسلین میره تا لباسش رو تمیز کنه کارتال هم میره پیشش و بهش میکه چرا اومدی اینجا اینکارو نکن سلین میگه چیکارنکنم،کارتال میگه اگه اومدی کاری رو که من فکر میکنم انجام بدی نکن سلین میگه من تصادفی با عزیز اشنا شدم وتصادفی اومدم تو این خونه نگران نباش اگه میدونستم اینجایی از این در تو نمیومدم تو چهارسال پیش تو اون هتل برای من مردی.
کارتال میره هتل و میگه من شب اینجا میمونم و اونجا تصادفا عثمان پسرخودشو میبینه البته نمیدونه پسرشه وباهاش بازی میکنه وقتی میره کلید رو بگیره میگن اتاق پره ومیخواست ازهتل بره بیرون که عزیز و سلین رو باهم میبینه که وارد هتل شدن ومیره کناروایمیسته . وقتی عزیزمیره کارتال میره دم اتاق سلین ومیگه به من میگی برات مردم اما باز تو همون اتاقی وسلین برای اینکه عثمان رو نبینه درو میبنده ومیاد تو راهرو کارتال میکه وقتی من و تو تو خونه دیدی چه آدمی دیدی؟سلین:یه ادم ترسو بیچاره احمق که نمیتونه نفس بکشه وفکر میکنه زندس.کارتال:این ادم ترسو وبیچاره ارزش انتقام داره؟تو با ارزشی این بازی که میخوای بکنی خیلی خطرناکه نکن و ازاینجا برو.سلین:خوب گوش کن هیچ دردی به اندازه دردی که تو این چهارسال کشیدم منو اذیت نمیکنه من خودم تصمیم میگیرم بمونم یا نه و میره تو اتاقش،کارتال میره خونه و با اسرا بحثش میشه و اسرا میگه تو توی اون هتل چیکار داری چهارساله که کنارم نیستی باید تمومش کنی و هرشب تو خیابونا نچرخی تو خونه داری وباید بیای خونه...کارتال میزه تو سالن و میبینه عزیزبابا منتظرشه ومیکه میخوام باهات صحبت کنم درمورد سلین.کارتال میگه اگه بهت بگم ولش کنی بره گوش میکنی؟عزیز:نمیتونم عاشقش شدم وهیچی برام مهم نیست لازم باشه همرو داغون میکنم چون که عشق یه چیز دیگست کاش چهارسال پیش جلوتو نمیگرفتم.
کارتال:بعضیها به خاطر عشق کوه رو سوراخ میکنن وبعضی ها هم کوه میشن و سوراخ سوراخ میشن تا کجا میخوای باهاش ادامه بدی و عزیزمیگه تا اخرش و پشت در خواهر عزیز به حرفاشون گوش میداده و به یه نفر پول میده تا بفهمه سلین کیه وچه گذشته ای داشته اسرا با این کارشون مخالفت میکنه ومیگه بابام باهاش خوشحاله همین کافیه...
عزیز شدیدا عاشق سلین شده بود وکارتال به امره میکه سلین با نقشه انتقام اومده اینجا و همه تصمیم گرفتن در مورد گذشته سلین تحقیق کنن و عزیزوقتی. بفهمه که من عاشق اون بودم هم من و هم اونو اذیت میکنه اسرا هم همینطور،امره میگه خوب برو بهش بکو کارتال میکه گفتم من همه کار میکنم که به اون ضرر نرسه،کارتال در مورد خطرناک بودن عزیز و مرت پسر عزیز هرچی به سلین هشدار میده اون بدتر لج میکنه ومیگه به من نگو چیکار باید بکنم کارتال میگه اخه اگه به تو ضرربرسه من بایدچیکار کنم...شب همه با هم میرن کلوپ و اونجا چندنفر میان عزیز رو میبینن وعزیز اونا رو میزنه وکارتال سلین رو میبره که عزیزواقعی رو بشناسه وسلین میخواسته ازاونجا بره که مرت دستشو میگیره ومیگه قبلاپونصد دلارمیگرفتی اما الان داری میلیونی معامله میکنی و اذیتش میکنه .
که کارتال میزنتش و از سلین دورش میکنه وسلین از اونجا میره...امره تصمیم میگیره با سلین صحبت کنه ومیره پیش سلین ومیگه کارتال نمیدونه من اومدم باهات صحبت کنم کارتال برای اینکه عزیز بهت ضربه نزنه تورو ول کرد.دیشب دیدی که عزیزچقدرخطرناکه اون خانواده همشون دیوونن کارتال فقط میخواد به تو اسیب نرسه سلین اون هنوز تورو دوست داره،سلین میگه منو ببر پیش کارتال و اون جاسوسه وقتی میخواد تعقیبشون کنه ماشینش روشن نمیشه،سلین میره پیش کارتال و میکه منو ببخش امره همه چی رو به من گفت و به کارتال میگه بیا ازاینجا بریم کارتال میگه میکشنمون،سلین میگه این عشق ارزش مردن داره بیا بریم .کارتال یه نامه برای اسرا مینویشه و خونه رو ترک میکنه،سلین هم به عزیز میکه من نمیتونم با تو ازدواج کنم و تصمیم میگیرن با کارتال برن امستردام اما وقتی کارتال میره هتل،سلین یه دسته پول بهش نشون میده و میگه این پولا رو یادته چهارسال پیش به من دادی انقدر ازت متنفرم تو فکر کردی من باهات میام جایی نمیرم اینجا هستم کار من با تو تازه شروع شده و میاد پایین هتل ویه نفر به سلین زنگ میزنه و میکه کارخوبی کردی سلین اینو بدون وارد راهی شدی که جای احساس نیست .
دیگه باید حساب پس بگی
سلین وکارتال باهم روبه رو میشن وسلین به کارتال میگه من انگار قبلا شمارو.جایی دیدم و به اسراهم میکه شماهم همینطور به نظراشنا میاین اما اسرا میگه فکر کنم اشتباه میکنید.سلین:من زبون ترکیم زیاد خوب نیست نتونستم درست منظورمو برسونم این خونه هم اشناست،عزیزبابا میگه دیدی تو متعلق به این خونه بودی ازقبل.
همه میرن داخل وکارتال حالش خیلی بد میشه سرمیز شام خدمتکار وقتی غذا میخواسته به سلین بده میریزه روی لباسش وسلین میره تا لباسش رو تمیز کنه کارتال هم میره پیشش و بهش میکه چرا اومدی اینجا اینکارو نکن سلین میگه چیکارنکنم،کارتال میگه اگه اومدی کاری رو که من فکر میکنم انجام بدی نکن سلین میگه من تصادفی با عزیز اشنا شدم وتصادفی اومدم تو این خونه نگران نباش اگه میدونستم اینجایی از این در تو نمیومدم تو چهارسال پیش تو اون هتل برای من مردی.
کارتال میره هتل و میگه من شب اینجا میمونم و اونجا تصادفا عثمان پسرخودشو میبینه البته نمیدونه پسرشه وباهاش بازی میکنه وقتی میره کلید رو بگیره میگن اتاق پره ومیخواست ازهتل بره بیرون که عزیز و سلین رو باهم میبینه که وارد هتل شدن ومیره کناروایمیسته . وقتی عزیزمیره کارتال میره دم اتاق سلین ومیگه به من میگی برات مردم اما باز تو همون اتاقی وسلین برای اینکه عثمان رو نبینه درو میبنده ومیاد تو راهرو کارتال میکه وقتی من و تو تو خونه دیدی چه آدمی دیدی؟سلین:یه ادم ترسو بیچاره احمق که نمیتونه نفس بکشه وفکر میکنه زندس.کارتال:این ادم ترسو وبیچاره ارزش انتقام داره؟تو با ارزشی این بازی که میخوای بکنی خیلی خطرناکه نکن و ازاینجا برو.سلین:خوب گوش کن هیچ دردی به اندازه دردی که تو این چهارسال کشیدم منو اذیت نمیکنه من خودم تصمیم میگیرم بمونم یا نه و میره تو اتاقش،کارتال میره خونه و با اسرا بحثش میشه و اسرا میگه تو توی اون هتل چیکار داری چهارساله که کنارم نیستی باید تمومش کنی و هرشب تو خیابونا نچرخی تو خونه داری وباید بیای خونه...کارتال میزه تو سالن و میبینه عزیزبابا منتظرشه ومیکه میخوام باهات صحبت کنم درمورد سلین.کارتال میگه اگه بهت بگم ولش کنی بره گوش میکنی؟عزیز:نمیتونم عاشقش شدم وهیچی برام مهم نیست لازم باشه همرو داغون میکنم چون که عشق یه چیز دیگست کاش چهارسال پیش جلوتو نمیگرفتم.
کارتال:بعضیها به خاطر عشق کوه رو سوراخ میکنن وبعضی ها هم کوه میشن و سوراخ سوراخ میشن تا کجا میخوای باهاش ادامه بدی و عزیزمیگه تا اخرش و پشت در خواهر عزیز به حرفاشون گوش میداده و به یه نفر پول میده تا بفهمه سلین کیه وچه گذشته ای داشته اسرا با این کارشون مخالفت میکنه ومیگه بابام باهاش خوشحاله همین کافیه...
عزیز شدیدا عاشق سلین شده بود وکارتال به امره میکه سلین با نقشه انتقام اومده اینجا و همه تصمیم گرفتن در مورد گذشته سلین تحقیق کنن و عزیزوقتی. بفهمه که من عاشق اون بودم هم من و هم اونو اذیت میکنه اسرا هم همینطور،امره میگه خوب برو بهش بکو کارتال میکه گفتم من همه کار میکنم که به اون ضرر نرسه،کارتال در مورد خطرناک بودن عزیز و مرت پسر عزیز هرچی به سلین هشدار میده اون بدتر لج میکنه ومیگه به من نگو چیکار باید بکنم کارتال میگه اخه اگه به تو ضرربرسه من بایدچیکار کنم...شب همه با هم میرن کلوپ و اونجا چندنفر میان عزیز رو میبینن وعزیز اونا رو میزنه وکارتال سلین رو میبره که عزیزواقعی رو بشناسه وسلین میخواسته ازاونجا بره که مرت دستشو میگیره ومیگه قبلاپونصد دلارمیگرفتی اما الان داری میلیونی معامله میکنی و اذیتش میکنه .
که کارتال میزنتش و از سلین دورش میکنه وسلین از اونجا میره...امره تصمیم میگیره با سلین صحبت کنه ومیره پیش سلین ومیگه کارتال نمیدونه من اومدم باهات صحبت کنم کارتال برای اینکه عزیز بهت ضربه نزنه تورو ول کرد.دیشب دیدی که عزیزچقدرخطرناکه اون خانواده همشون دیوونن کارتال فقط میخواد به تو اسیب نرسه سلین اون هنوز تورو دوست داره،سلین میگه منو ببر پیش کارتال و اون جاسوسه وقتی میخواد تعقیبشون کنه ماشینش روشن نمیشه،سلین میره پیش کارتال و میکه منو ببخش امره همه چی رو به من گفت و به کارتال میگه بیا ازاینجا بریم کارتال میگه میکشنمون،سلین میگه این عشق ارزش مردن داره بیا بریم .کارتال یه نامه برای اسرا مینویشه و خونه رو ترک میکنه،سلین هم به عزیز میکه من نمیتونم با تو ازدواج کنم و تصمیم میگیرن با کارتال برن امستردام اما وقتی کارتال میره هتل،سلین یه دسته پول بهش نشون میده و میگه این پولا رو یادته چهارسال پیش به من دادی انقدر ازت متنفرم تو فکر کردی من باهات میام جایی نمیرم اینجا هستم کار من با تو تازه شروع شده و میاد پایین هتل ویه نفر به سلین زنگ میزنه و میکه کارخوبی کردی سلین اینو بدون وارد راهی شدی که جای احساس نیست .
دیگه باید حساب پس بگی
۲۹.۸k
۲۶ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.