P:18
...
-با جیمین شرط بستیم که به یونا هیچی نگیم تا ببینیم چی میشه. هوففف از بین این همه ادم اخه یونا برادرت باید این باشه؟ اینم شانس مایه😐هعی
$حالا بیا و این جیمین رو راضی کن خواهرشو به کوک بده😐یعنی من موندم این همه دختر خوشگل اصل باید بره سراغ یونا؟؟
پسرا رفتن داخل عمارت
-یونا داشت با مادرش مامانم و دخترا حرف میزد.. آیو و جی هو هم داشتن بازی میکردن هعی چی میشه بچه ی منم یه روز بین اینا باشه؟..
....
رفتم کنار یونا نشستم
-یونا*اروم*
+بله؟ *اروم*
-بریم اتاق*اروم*
+برای چی؟ *اروم*
-کارت دارم*اروم*
ماریا:عع عع توی جمع در گوشی زشته جونگ کوک*لبخند*
-چ. چی. من.. آاا معذرت
مارتا:چیکارش داری؟ میخواد با زنش خصوصی صحبت کنه*لبخند*
ماریا:اره.دیگه*لبخند*
+*لبای جمع شده*
-معلوم بود یونا خجالت کشیده... دستمو بردم دور کمرش حلقه کردم و چسبوندمش به خودم
-اره. زنمه میخوام باهاش خصوصی صحبت کنم. مشکل دارید؟*جدی*
ماریا:آوو... نه. نه تهیونگ هم اولش همینطوری بود*لبخند*
$هعی خدا حالا ابرومو ببر ماریا*لبخند*
^زنت؟
-.اره*غرور*
^بله*خونسرد*
فردا
-با کوبیده شدن در بیدار شدم
-ب. بله*خوابالود*
$چه عجب.. بیا پایین صبحونه*بلند*
-باشه*خوابالود*
رفت.. ایش ولم کن بابا...یونا کشیدم توی بغلم..وایسا این که بالشته.. یونا نیست که. یونا کووو؟؟؟!!؟!؟؟؟؟!!! بلند شدم. دویدم بیرون.. تند تند از پله ها رفتم پایین رفتم سمت اشپزخونه دیدم یونا توی اشپزخونه.. هوففف
+عه جونگ کوک کی بیدار شدی؟ *لبخند*
-های( منظورش سلام نیست. مثلا بعضی وقتا که خیالتون راحت میشه با صدای نازک میگید های اینم همینجوری😅 )
-. من. الان بیدار شدم
$عه جونگ کوک چقدر زود بلند شدی
-اره. ما اینیم
$بله*ابروش بالا و لبخند*
-وایسا بینم... پس. خدمتکارا کوشن؟؟؟؟
مامان:آاا.. اونارو فرستادم مرخصی.. وقتی ما اینجاییم دیگه به اونا لازم نیست
-اخه چرااااااا
مامان:برو صورتت رو بشور پسر جان. *لبخند*
-خدایا.باز شروع شد اینا اومدن خونه ی من و
مامان:و؟
-ه. هیچی.
مامان:افرین.. زود برو
-چشممم
20 مین بعد
+رفتم طبقه ی بالا... داخل اتاق. این که باز خوابیدههههه😐
+جونگ کووووووک
-ب. بله*خوابالود*
+باز که تو خوابیدی
-من... نه نه بیدارم. یه لحظه.. چیز شد
+چیز شد؟
-من. نخوابیده بودم. دراز کشیده بودم
+*لبخند*باشه.بیا پایین صبحونه
-چشم
رفتم پایین
$عع زن داداش پع داداشم کو؟
+باز خوابیده بود.. رفتم بیدارش کردم*لبخند*
-هعی خدا چه بدبختی داریما. یعنی دیگه باید هر روز این ساعت بیدار بشم؟ساعت 8 ...تههههه( تهیونگ )اخه لامصب کی ساعت 8 بیدار میشه که من بیدار شم( پع ما ساعت 6 بیدار میشیم😐 )اخه خبرت من چرا باید الان بیدار بشم.... هعی . باشه. اشکال نداره. بالاخره که باید بیدار میشدم. اره.. هوففف
...
-با جیمین شرط بستیم که به یونا هیچی نگیم تا ببینیم چی میشه. هوففف از بین این همه ادم اخه یونا برادرت باید این باشه؟ اینم شانس مایه😐هعی
$حالا بیا و این جیمین رو راضی کن خواهرشو به کوک بده😐یعنی من موندم این همه دختر خوشگل اصل باید بره سراغ یونا؟؟
پسرا رفتن داخل عمارت
-یونا داشت با مادرش مامانم و دخترا حرف میزد.. آیو و جی هو هم داشتن بازی میکردن هعی چی میشه بچه ی منم یه روز بین اینا باشه؟..
....
رفتم کنار یونا نشستم
-یونا*اروم*
+بله؟ *اروم*
-بریم اتاق*اروم*
+برای چی؟ *اروم*
-کارت دارم*اروم*
ماریا:عع عع توی جمع در گوشی زشته جونگ کوک*لبخند*
-چ. چی. من.. آاا معذرت
مارتا:چیکارش داری؟ میخواد با زنش خصوصی صحبت کنه*لبخند*
ماریا:اره.دیگه*لبخند*
+*لبای جمع شده*
-معلوم بود یونا خجالت کشیده... دستمو بردم دور کمرش حلقه کردم و چسبوندمش به خودم
-اره. زنمه میخوام باهاش خصوصی صحبت کنم. مشکل دارید؟*جدی*
ماریا:آوو... نه. نه تهیونگ هم اولش همینطوری بود*لبخند*
$هعی خدا حالا ابرومو ببر ماریا*لبخند*
^زنت؟
-.اره*غرور*
^بله*خونسرد*
فردا
-با کوبیده شدن در بیدار شدم
-ب. بله*خوابالود*
$چه عجب.. بیا پایین صبحونه*بلند*
-باشه*خوابالود*
رفت.. ایش ولم کن بابا...یونا کشیدم توی بغلم..وایسا این که بالشته.. یونا نیست که. یونا کووو؟؟؟!!؟!؟؟؟؟!!! بلند شدم. دویدم بیرون.. تند تند از پله ها رفتم پایین رفتم سمت اشپزخونه دیدم یونا توی اشپزخونه.. هوففف
+عه جونگ کوک کی بیدار شدی؟ *لبخند*
-های( منظورش سلام نیست. مثلا بعضی وقتا که خیالتون راحت میشه با صدای نازک میگید های اینم همینجوری😅 )
-. من. الان بیدار شدم
$عه جونگ کوک چقدر زود بلند شدی
-اره. ما اینیم
$بله*ابروش بالا و لبخند*
-وایسا بینم... پس. خدمتکارا کوشن؟؟؟؟
مامان:آاا.. اونارو فرستادم مرخصی.. وقتی ما اینجاییم دیگه به اونا لازم نیست
-اخه چرااااااا
مامان:برو صورتت رو بشور پسر جان. *لبخند*
-خدایا.باز شروع شد اینا اومدن خونه ی من و
مامان:و؟
-ه. هیچی.
مامان:افرین.. زود برو
-چشممم
20 مین بعد
+رفتم طبقه ی بالا... داخل اتاق. این که باز خوابیدههههه😐
+جونگ کووووووک
-ب. بله*خوابالود*
+باز که تو خوابیدی
-من... نه نه بیدارم. یه لحظه.. چیز شد
+چیز شد؟
-من. نخوابیده بودم. دراز کشیده بودم
+*لبخند*باشه.بیا پایین صبحونه
-چشم
رفتم پایین
$عع زن داداش پع داداشم کو؟
+باز خوابیده بود.. رفتم بیدارش کردم*لبخند*
-هعی خدا چه بدبختی داریما. یعنی دیگه باید هر روز این ساعت بیدار بشم؟ساعت 8 ...تههههه( تهیونگ )اخه لامصب کی ساعت 8 بیدار میشه که من بیدار شم( پع ما ساعت 6 بیدار میشیم😐 )اخه خبرت من چرا باید الان بیدار بشم.... هعی . باشه. اشکال نداره. بالاخره که باید بیدار میشدم. اره.. هوففف
...
۶.۳k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.