سلام زیبا رویانم امیدوارم حال تک تکتون خوب باشه

"سلام زیبا رویانم امیدوارم حال تک تکتون خوب باشه
قبل از خوندن پارت جدید اینو بگم که من تازه از مسافرت برگشتم و خیلی ممنونم که صبر کردین برای پارت جدید و مرسی که پیگیر حالم بودین
امشب پارت های جدید میزارم
دوستون دارم مراقب خودتون باشید✨"
Part ¹²¹
ا.ت ویو:
قلبم دوباره درد گرفت..ازینکه رفت و سرق حرفش نموند..ازینکه بی خبر رفت..ازینکه قولش رو زیر پاش گذاشت
ناباور نگاهش میکرم..دنبال نشونه ای از دروغ بودن ماجرا درون صورت جونگ کوک میگشتم..
ا.ت:این حقیقت نداره..
جونگ کوک نگاهشو ازم گرفت و به اطراف داد
کوک:متسفانه حقیقت داره..
با فکر اینکه این قضیه حقیقت داره دستام یخ کرد..بدنم شل شد..ضربان قلبم بیشتر شد..سرم گیج میرفت..اون میدونست من دوستش دارم اما باهام اینجوری کرد..رو نزدیک ترین مبل نشستم..سرم درد میکرد..بعض بدی توی گلوم گیر کرده بود..چشمام از هجوم اشک هام تار میدید..قطره ای از چشمام چکه کرد..قلبم درد میکرد..با بستن چشمام دو قطره اشک دیگه ای روی گونه ام ریخت..جونگ کوک نگاهش سمت من کشیده شد..نگاهمو ازش گرفتم..سرم رو سمت دیگه ای کج کردم..جونگ کوک روبروم ایستاد و خم شد تا بتونه صورتمو ببینه
کوک:ا.ت این گریه کردن نداره..توی یه چشم به هم زدن دوباره میادش
قطره های اشک بدون توقف از چشمام جاری شدن..
ا.ت:اگر برگرده اما تنها نباشه چی؟..اگه یکی دیگه رو دوست داشته باشه چی؟..اگه هیچ وقت برنگرده چی؟..چطور میتونم با این افکارم تا اومدنش زندگی کنم؟..من اونو دوست دارم ولی اون چی؟..منو دوست داره؟
اخر حرفهام با حق حق تموم شد..فکر نمیکردم برای یه نفر اینجوری گریه کنم..ولی الان فرق میکرد به خاطر حال خودم و دلتنگی گریه میکردم..برای کسی که دوستش داشتم..کی و چطوری انقدر دلبستش شدم؟..چرا خودم متوجه این حالم نشدم..با پشت دستم اشک های روی صورتمو پاک کردم..دست جونگ کوک روی سر شونم قرار گرفت
کوک:ا.ت
نگاهمو بهش دادم..لبخندی دلگرم کننده بهم زد و گفت
کوک:نگران هیچی نباش..باشه؟
اشکی از گوشه چشمم چکید
ات:اخه چجوری نگران نباشم...تو بگو اخه چجوری میشه؟
سرم رو دوباره پایین انداختم دوباره حق حقم بلند شد..از اعماق قلم گریه میکردم..دلم به حال خودم میسوخت..از اینکه عاشق و دلباخته ی کسی شدم که دوستم نداره..ا.ت بیچاره ببین چی به سرت اومد..
دوتا دستمو روی صورتم گذاشتم و اشک میریختم..جونگ کوک کنارم نشست..دستش رو سمت سرم اورد و اجازه داد سرم رو روی قفسه سینش بزارم..انقدر گریه کرده بودم که چشمام میسوخت..چشمام رو روی هم گذاشتم..خسته بودم..شکسته بودم..خوابیدم تا ذهنم اروم بشه
نفسی عمیق کشیدم و به خواب رفتم...

جونگ کوک ویو:
چشماش روی هم افتاد و در اخر به خواب رفت..با نفس های منظمش بدنش هم بالا و پایین میشد..

ادامه دارد...🍷
دیدگاه ها (۲۶)

Part ¹²²ا.ت ویو:با گذشت روز ها بیشتر ناامید میشدم ازینکه دیگ...

Part ¹²³ا.ت ویو:با پایین اومدن از پله ها مدام نگاه خونه میکر...

Part ¹²⁰ا.ت ویو:بعد از حرفی که زدم تهیونگ هیچی نمیگفت..نمیدو...

Part ¹¹⁹ا.ت ویو:با سردردی بدی که مدام توی سرم میچرخید و با ب...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

"سرنوشت "p,28..ویو کوک *.با این حرفم جیهوپ اومد بغلم کرد ......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط