Part
Part ¹¹⁹
ا.ت ویو:
با سردردی بدی که مدام توی سرم میچرخید و با بدن دردی که اجازه نمیداد تکون بخورم از خواب بیدار شدم..اتاق نمیه روشن بود..پنجره اتاق مثل اینکه باز بود چون هوایی سرد توی اتاق میچرخید..با درد بدی که توی عضلاتم میپیچید روی تخت نشستم..نگاه اطرافم کردم..دم دمای صبح بود..پرده های حریر توی اتاقم توی باد میرقصیدن..بین رقص پرده ها مردی قد بلند با لباسی تیره رنگ ایستاده بود و نگاه بیرون میکرد..تیکه های موهامو که داخل صورتم ریخته شده بود رو پشت گوشم زدم و با صدایی که به سختی از دهنم خارج میشد لب زدم
ا.ت:تهیونگ تویی؟
مرد قد بلند سمتم برگشت..صورت بی نقصش توی همون نور کم می درخشید..اون مرد با قدم های اروم اما بلند خودش رو به من رسوند و کنارم ایستاد..
تهیونگ:چرا بیدار شدی..
نگاهمو به چشماش دوختم..چشماشو خیلی دوست داشتم ولی اون چی؟ چشمای منو دوست داره؟..تهیونگ لبه تخت کنارم نشست..یکی از دستاشو از پشتم دور سر شونم گذاشت و با دست دیگش پهلوم رو گرفت و مجبورم کرد دراز بکشم..سرم روی بالش قرار گرفت..دستهای تهیونگ از روی بدنم جدا شدن..گرمای دستاش رو نیاز داشتم تا این بدن سرد رو گرم کنه..
تهیونگ:بهتره استراحت کنی
نمیخواستم استراحت کنم..سرم رو به معنی مخالفت تکون دادم و با همون صدای گرفته گفتم
ا.ت:من نمیخوام استراحت کنم
دست تهیونگ سمت صورتم اومد..انگشتاش روی لبهام کشیده شد..
تهیونگ:هیششش چیزی نگو
همونجور فقط نگاهش میکردم
تهیونگ:بخواب تا یکم حالت بهتر بشه
دستش از روی لبهام جدا شد..بدون توجه به چیزی دستشو گرفتم گفتم
ا.ت:میشه وقتی خوابم پیشم بمونی؟
تهیونگ لبخندی زد و کنارم دراز کشید..خودمو توی اغوشش جا دادم..یکی از دستاش ریز سرم قرار گرفت..با دست دیگش پهلوم رو گرفت و منو به خودش نزدیکتر کرد..بلاخره درونم کمی اروم شد..احساس امنیت و ارامش میکردم..تهیونگ دستشو روی کمرم میکشید..
تهیونگ:هیششش بخواب
نگاهش کردم اروم گفتم
ا.ت:تهیونگ..
تهیونگ نگاهم کرد
تهیونگ:جانم
قلبم به درد اومد..میدونستم بعد از چند وقت دیگه این کاراش برای کسی میشه که دوستش داره..از گفتن حرفم منصرف شدم
ا.ت:هیچی
دستش روی موهام کشیده شد و تا کنار صورتم اومد..نیم رختم توی دستاش بود
تهیونگ:چرا حرفتو نزدی
مقاومت نکردم و حرفمو زدم
ا.ت:حتی اگر بهم علاقه ای نداشته باشی میشه...میشه ترکم نکنی
بعد از حرفی که زدم تهیونگ هیچی نمیگفت..نمیدونم چی داخل سرش میچرخید
تهیونگ:باشه..حتی اگر بهت علاقه نداشتم باز هم ترکت نمیکنم..
لبخندی روی لبم جا گرفت..سرم رو روی سینش گذاشتم و چشمامو بستم و دیگه به هیچی فکر نکردم و خوابم برد
ادامه دارد 🍷
ا.ت ویو:
با سردردی بدی که مدام توی سرم میچرخید و با بدن دردی که اجازه نمیداد تکون بخورم از خواب بیدار شدم..اتاق نمیه روشن بود..پنجره اتاق مثل اینکه باز بود چون هوایی سرد توی اتاق میچرخید..با درد بدی که توی عضلاتم میپیچید روی تخت نشستم..نگاه اطرافم کردم..دم دمای صبح بود..پرده های حریر توی اتاقم توی باد میرقصیدن..بین رقص پرده ها مردی قد بلند با لباسی تیره رنگ ایستاده بود و نگاه بیرون میکرد..تیکه های موهامو که داخل صورتم ریخته شده بود رو پشت گوشم زدم و با صدایی که به سختی از دهنم خارج میشد لب زدم
ا.ت:تهیونگ تویی؟
مرد قد بلند سمتم برگشت..صورت بی نقصش توی همون نور کم می درخشید..اون مرد با قدم های اروم اما بلند خودش رو به من رسوند و کنارم ایستاد..
تهیونگ:چرا بیدار شدی..
نگاهمو به چشماش دوختم..چشماشو خیلی دوست داشتم ولی اون چی؟ چشمای منو دوست داره؟..تهیونگ لبه تخت کنارم نشست..یکی از دستاشو از پشتم دور سر شونم گذاشت و با دست دیگش پهلوم رو گرفت و مجبورم کرد دراز بکشم..سرم روی بالش قرار گرفت..دستهای تهیونگ از روی بدنم جدا شدن..گرمای دستاش رو نیاز داشتم تا این بدن سرد رو گرم کنه..
تهیونگ:بهتره استراحت کنی
نمیخواستم استراحت کنم..سرم رو به معنی مخالفت تکون دادم و با همون صدای گرفته گفتم
ا.ت:من نمیخوام استراحت کنم
دست تهیونگ سمت صورتم اومد..انگشتاش روی لبهام کشیده شد..
تهیونگ:هیششش چیزی نگو
همونجور فقط نگاهش میکردم
تهیونگ:بخواب تا یکم حالت بهتر بشه
دستش از روی لبهام جدا شد..بدون توجه به چیزی دستشو گرفتم گفتم
ا.ت:میشه وقتی خوابم پیشم بمونی؟
تهیونگ لبخندی زد و کنارم دراز کشید..خودمو توی اغوشش جا دادم..یکی از دستاش ریز سرم قرار گرفت..با دست دیگش پهلوم رو گرفت و منو به خودش نزدیکتر کرد..بلاخره درونم کمی اروم شد..احساس امنیت و ارامش میکردم..تهیونگ دستشو روی کمرم میکشید..
تهیونگ:هیششش بخواب
نگاهش کردم اروم گفتم
ا.ت:تهیونگ..
تهیونگ نگاهم کرد
تهیونگ:جانم
قلبم به درد اومد..میدونستم بعد از چند وقت دیگه این کاراش برای کسی میشه که دوستش داره..از گفتن حرفم منصرف شدم
ا.ت:هیچی
دستش روی موهام کشیده شد و تا کنار صورتم اومد..نیم رختم توی دستاش بود
تهیونگ:چرا حرفتو نزدی
مقاومت نکردم و حرفمو زدم
ا.ت:حتی اگر بهم علاقه ای نداشته باشی میشه...میشه ترکم نکنی
بعد از حرفی که زدم تهیونگ هیچی نمیگفت..نمیدونم چی داخل سرش میچرخید
تهیونگ:باشه..حتی اگر بهت علاقه نداشتم باز هم ترکت نمیکنم..
لبخندی روی لبم جا گرفت..سرم رو روی سینش گذاشتم و چشمامو بستم و دیگه به هیچی فکر نکردم و خوابم برد
ادامه دارد 🍷
- ۲۴.۶k
- ۱۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط