پارت چهاردهم
پارت چهاردهم
عشق یا نفرت
گوشیش زنگ خورد بهم گفت یه نفر از بیمارستانه و رفت داخل خونه به ماشین نگاه کردم و روی تاب خونه نشتم
(قبل از هرچیزی هر اتفاقی میوفته همش فیکه و شخصیت ها در دنیای واقعی این شکلی نیستن)
... مکالمه سوجون و.....
سوجون: امادس الان میارمش
مرده: خوبه و دستمزد کارت
سوجون: چقدره
مرده: 500 تا اسلحه همونجوری که گفتم
سوجون: خوبه
مرده: خب بیهوشش کن بیارش راستی هدیمو بهش دادی
سوجون: اوکی اره دادم خوشش اومد
مرده: خب خوبه
سوجون: بیارم عمارت یا جای منتظری
مرده: بیار عمارت
سوجون: اوکی
چیشد چه اتفاقی افتاد اون مرده کیه برای ات قراره چه اتفاقی بیوفته
خب بریم ادامه قصه
سوجون اومد تو حیاط که رفتم بغلش چقد طول کشید عشقم
سوجون گف میدونم بیا بریم داخل رفتیم داخل
.. ویو سوجون...
رفتم یه دستمال بیهوش کننده اوردم و گذاشتم رو دهنش عذاب وجدان داشتم ولی اسلحه بیشتر بدرد یه مافیا میخوره
و رفتم گذاشتمش رو صندلی عقب بی ام دبلوش که کوک براش هدیه خریده بود
... ویو ات...
رفتیم داخل که چشامسیاهی رفت وقتی بیدار شدم خونه نبودم نه نه همون اتاقی که تو خونه جونگ کوک بود نه اینجا کجاست که یهو در باز شود و کوک اومد چطوری چاگی که با داد گفتم اینجا کجاست سوجون کجاست من اینجا چیکار میکنم که گف اروم اروم سوجون لیاقتتو نداره تورو با 500 تا اسلحه عوض کرد که با جمله اخریش دلم پر شد اشک چشامو گرفت و پاهام شل شد و اتفادم روی تخت همینجور گریه کردمو گریه کردم که دشتشو روی صورتم گذاشتم و با شستش اشکامو که همینجور میریخت
پاک کرد دیگه هیچ روحی نداشتم هیچ قلبی بعد از اون اتفاقات سه روز میگزره و من فقط با سانگیو و لیا حرف زدم اونم کم و واقعا افسرده شدم دیگه انگار یه مرده متحرک بودم حتی روزای اول غذا هم نخوردم فقط گوشه یه اتاق نشتم چرا من چرا من همونجور که به کوک دروغ گفتم بدترشو سوجون بهم گفت همه اینا تقصیر اقای هانه صاحب بار البتع هم فامیل سوجون هانه هم اقای هان فک کنم نسبتی دارن هردوشون عوضین(بچها به خدا فیکه)
که یهو
خماری
شرایط
3لایک و 5 کامنت
عشق یا نفرت
گوشیش زنگ خورد بهم گفت یه نفر از بیمارستانه و رفت داخل خونه به ماشین نگاه کردم و روی تاب خونه نشتم
(قبل از هرچیزی هر اتفاقی میوفته همش فیکه و شخصیت ها در دنیای واقعی این شکلی نیستن)
... مکالمه سوجون و.....
سوجون: امادس الان میارمش
مرده: خوبه و دستمزد کارت
سوجون: چقدره
مرده: 500 تا اسلحه همونجوری که گفتم
سوجون: خوبه
مرده: خب بیهوشش کن بیارش راستی هدیمو بهش دادی
سوجون: اوکی اره دادم خوشش اومد
مرده: خب خوبه
سوجون: بیارم عمارت یا جای منتظری
مرده: بیار عمارت
سوجون: اوکی
چیشد چه اتفاقی افتاد اون مرده کیه برای ات قراره چه اتفاقی بیوفته
خب بریم ادامه قصه
سوجون اومد تو حیاط که رفتم بغلش چقد طول کشید عشقم
سوجون گف میدونم بیا بریم داخل رفتیم داخل
.. ویو سوجون...
رفتم یه دستمال بیهوش کننده اوردم و گذاشتم رو دهنش عذاب وجدان داشتم ولی اسلحه بیشتر بدرد یه مافیا میخوره
و رفتم گذاشتمش رو صندلی عقب بی ام دبلوش که کوک براش هدیه خریده بود
... ویو ات...
رفتیم داخل که چشامسیاهی رفت وقتی بیدار شدم خونه نبودم نه نه همون اتاقی که تو خونه جونگ کوک بود نه اینجا کجاست که یهو در باز شود و کوک اومد چطوری چاگی که با داد گفتم اینجا کجاست سوجون کجاست من اینجا چیکار میکنم که گف اروم اروم سوجون لیاقتتو نداره تورو با 500 تا اسلحه عوض کرد که با جمله اخریش دلم پر شد اشک چشامو گرفت و پاهام شل شد و اتفادم روی تخت همینجور گریه کردمو گریه کردم که دشتشو روی صورتم گذاشتم و با شستش اشکامو که همینجور میریخت
پاک کرد دیگه هیچ روحی نداشتم هیچ قلبی بعد از اون اتفاقات سه روز میگزره و من فقط با سانگیو و لیا حرف زدم اونم کم و واقعا افسرده شدم دیگه انگار یه مرده متحرک بودم حتی روزای اول غذا هم نخوردم فقط گوشه یه اتاق نشتم چرا من چرا من همونجور که به کوک دروغ گفتم بدترشو سوجون بهم گفت همه اینا تقصیر اقای هانه صاحب بار البتع هم فامیل سوجون هانه هم اقای هان فک کنم نسبتی دارن هردوشون عوضین(بچها به خدا فیکه)
که یهو
خماری
شرایط
3لایک و 5 کامنت
۵.۱k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.