ارباب مرگبار من پارت

ارباب مرگبار من: پارت 10
چیزایی که باید میگفتم و نگفتم(علامت شوگا$):داداش بزرگتر کوک هست و ته رفیق صمیمی شوگا ۳۰ سالشه قدش ۱۹۳ و یه مرد سرد)
ببخشید گرل ها آخه شخصیت ها یهو اضافه میشن نمی‌خواستم از همون اول بدونید اینجوری هیجانش بیشتره

پارت 10
از زبان ات
داشتیم دعوا میکردیم و همدیگرو جر می‌دادیم(🤣🤣)که یکی با صدای داد گفت:
$بسه دیگهههه
$اینجا چه خبره کوک؟ته؟چتونه؟
-همه ساکت شدیم من و یونا که اصلا نمی شناختمش با تعجب بهم نگاه میکردیم که کوک و ته رفتن سمت اون آقاعه
×چه خبرا از این ورا هیونگ
+هیونگ خوش اومدییی
-هم ته و هم کوک رفتن آقاعه رو بغل کردن و اون هم همینطور ، آقاعه با یه دختر دستشون تو دست هم بود
$نمیخواین این دوتا خانم رو معرفی کنین
-کوک از کمرم گرفت و منو کشید سمت خودش و گفت
+اسمش ات هست و بیب خوشگل منه
÷منم..(ته حرفشو قطع کرد)
×ایشون هم یونا خانم دوست دختر من هستن
÷چی میگی توووو
$خوشبختم خانما ، منم اسمم شوگاس و(به سمت خانم کناریش اشاره کرد ) ایشون هم هایول خانم من هستن
-خوشبختم÷خوشبختم(هم زمان گفتن)
-بعد از اینکه معرفی شدیم رفتم داخل بار ستاره امشب من و کوک، یونا و ته بودن
پرش زمانی به موقعی که دور هم تو بار نشسته بودیم(من روی پای کوک نشسته بودم)ته و شوگا میحرفیدن و هایول هم با یونا گرم گرفته بود ریدم، بهش نمیومد خیانت کنه، منم یه ویسکی برداشتم و رو به کوک
-ددی میخوای بخوری
+چیو
-😐...ویسکی رو میگم
+آها نه مرسی(چرا انقده من منحرفمممم)
-باشه خودم میخورم اصلا(یا خوده خودااا)
+اوکی
-ویسکی رو خوردم که یهو جونگکوک روی لبام رو لیسید و گفت
+امممم خیلی خوشمزه بود
-دیوونه
+(خنده ریزی کرد)
$خب بچه ها همه میدونین که آخر هفته یعنی ۳ روز دیگه سفر کاری داریم و منم باهاتون قراره بیام
×هیونگ تو چرا اصلا از نیویورک اومدی ۳ روز دیگه ماهم میومدیم دیگه
+آره موافقم
$چون دوست داشتم
+تاثیر گزار بود
$معلومع که همینطوره حرف نباشه
$راستی به شما یکی یدونه اتاق دادن نمیخوان برین..اهم اهم
-نه اصلا
÷بنظرم لازم نی
+یعنی چی که لاز...(شوگا حرفشو قطع کرد)
$اوکی پس بریم خونه
+هویییییی
از زبان کوک
خیلی عصبی بودم اول از اینکه میخواستم ات رو بخاطر لباسی که بدون اجازه پوشیده بود تنبیه کنم دوم اینکه این شب و جشن بگیرم(خدا بهت رحم کرد ات)
از زبان یونا
شوگا واقعا فرشته نجات من و ات بود
از زبان ات
رفتم کنار هایول و یکم باهاش حرف زدم صمیمی شدیم
پرش زمانی به موقع خداحافظی
$واسه سه روز دیگه آماده باشین
÷حتما من خیلی سفر دوست دارم
×مخصوصا با تو بیب
÷ایششش
-خیلی خب من و یونا دیگه میریم خونه
+ولی تو قراره با من بیای عمارت
-اگه نخوام چی؟
+اونوقت..
$کوک بسه بچه که نیستی
+هیونگگگگک
$هاااااا
-بای÷بای
از زبان ات
همگی خدافظی کردیم و امشب یونا تو خونه من موند رسیدیم خونه و گرفتیم خوابیدیم
-صبح شد و از خواب بیدار شدم دیدم یونا نیست رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم و یه لباس مناسب پوشیدم(عکسشو گذاشتم) رفتم آشپزخونه و دیدم یونا هم خودش حاضر شده و یکی از لباسای منو پوشیده که فدا سرش(عکسشو گذاشتم) رفتم سر میز و گفتم
-وای دختر دمت گرم چه کردی
÷تورو
-شیبال درست بنال
÷اوکی
-وای خدا چیکا کنم
÷منو
-😐....
-میخواستم صبحونه بخورم که زنگ در خورد رفتم در باز کردم که دیدم ته و کوک اومدن....
÷ات کیه؟
-...
حمایتتتت خوشملامممم
شرط: ۱۰ لایک و ۱۰ کامنت و ۵ بازنشر
دیدگاه ها (۱۴)

ارباب مرگبار من : پارت ۹از زبان اتبرگای نداشتم ریخت ته و کوک...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۱

عشق مخفی پارت 5

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط