رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
# پارت ۲۰
ویو جیمین : ا.ت اومد وقتی برگشتم سمتش با دیدن چهرش محو زیبایی وصف ناپذیرش شدم واقعا زیبا بود از یه طرف دیگه به شدت کیوت بود بهش اصلا نمیاد که مافیا باشه با اون چشمای تیلهای عسلی رنگ و پوست سفید ، بینی کوچیک ، و لبای کوچودوی صورتی با چاله گونه و لوپای صورتی رنگش آدم رو جذب خودش میکرد ولی با لباسش اخمی کردم رفتم پیشش و در گوشش آروم گفتم ...
جیمین : خانم پارک به نظرت لباست خیلی باز نیست ؟
ا.ت : جیمین گیر نده دیگه خیلی هم باز نیست خب یه تاب آستین کوتاه و یه شلوارک باز نیست که شلوارکه هم تا زانومه پس لج نکن دیگهههه ( کیوت و خواستنی )
جیمین : باشه ولی بهتر نیست یه کتی چیزی بپوشی ؟
ا.ت : نوچ گرمم میشه بدو بیا بریم ( دست جیمین رو میگیره )
جیمین : اوکی بزن بریم .... سِیون بابایی بیا دستت رو بده به من بریم .... ( لبخند )
سِیون : چشمممممممم
ویو ا.ت : رفتیم شهر بازی سوار هرچی خواستیم شدیم من سوار چرخ و فلک شده بودم فقط منو سِیون سوارش بودیم که یه چرخ فلک خراب شد و موندیم اون بالا سِیون جیغ کشید نمیتونستیم بیایم پایین سریع جیمین زنگ زد آتش نشانی من نمیترسیدم ولی سِیون داشت گریه میکرد نمیتونستم اشکهای پسر کوچولوم رو تحمل کنم گرفتمش بغلم و از رو صندلی بلند شدم خودم رو پرت کردم سمت میله ها و به صورت حرکات ژیمیناستیکی اومدم پایین داشتم همینجور میومدم که جیمین داد زد گفت ...
جیمین : ا.ت بس کن برگرد زده به سرت ( بلند )
ا.ت : مواظبم ...
ویو ا.ت : به حرفش اهمیتی ندادم سِیون رو محکم تر گرفتم و یکی یکی خیلی خفن اومدم پایین هما دست بهم زدن که آتش نشانی رسید و چرخ و فلک رو درست کردن که جیمین پرید بغلم و گفت ....
جیمین : الی کله شق چرا به حرفم گوش نمیدی ( عصبانی )
ا.ت : ببخشید ولی نتونستم گریههای سِیون رو تحمل کنم
( سِیون پرید بغل ا.ت )
سِیون : مامانی ... مرسییی ( گریه )
ا.ت : الهی دورت بگردم من ازت ممنونم پسرم اگه وقتی میومدیم پایین گریه میکردی حواسم پرت میشد ولی تو شجاع بودی پس مامان ازت ممنونه حالا هم گریه نکن دل مامانی مشکنه ...
سِیون : ( اشکاش رو پاک میکنه ) مامان تو یه قهرمانییییی ( لبخند )
ا.ت : الهی من دورت بگردم تو هم قهرمانی ( گونهی سِیون رو میبوسه )
ویو ا.ت : داشتم سِیون رو آروم میکردم که یه دفعه ....
# پارت ۲۰
ویو جیمین : ا.ت اومد وقتی برگشتم سمتش با دیدن چهرش محو زیبایی وصف ناپذیرش شدم واقعا زیبا بود از یه طرف دیگه به شدت کیوت بود بهش اصلا نمیاد که مافیا باشه با اون چشمای تیلهای عسلی رنگ و پوست سفید ، بینی کوچیک ، و لبای کوچودوی صورتی با چاله گونه و لوپای صورتی رنگش آدم رو جذب خودش میکرد ولی با لباسش اخمی کردم رفتم پیشش و در گوشش آروم گفتم ...
جیمین : خانم پارک به نظرت لباست خیلی باز نیست ؟
ا.ت : جیمین گیر نده دیگه خیلی هم باز نیست خب یه تاب آستین کوتاه و یه شلوارک باز نیست که شلوارکه هم تا زانومه پس لج نکن دیگهههه ( کیوت و خواستنی )
جیمین : باشه ولی بهتر نیست یه کتی چیزی بپوشی ؟
ا.ت : نوچ گرمم میشه بدو بیا بریم ( دست جیمین رو میگیره )
جیمین : اوکی بزن بریم .... سِیون بابایی بیا دستت رو بده به من بریم .... ( لبخند )
سِیون : چشمممممممم
ویو ا.ت : رفتیم شهر بازی سوار هرچی خواستیم شدیم من سوار چرخ و فلک شده بودم فقط منو سِیون سوارش بودیم که یه چرخ فلک خراب شد و موندیم اون بالا سِیون جیغ کشید نمیتونستیم بیایم پایین سریع جیمین زنگ زد آتش نشانی من نمیترسیدم ولی سِیون داشت گریه میکرد نمیتونستم اشکهای پسر کوچولوم رو تحمل کنم گرفتمش بغلم و از رو صندلی بلند شدم خودم رو پرت کردم سمت میله ها و به صورت حرکات ژیمیناستیکی اومدم پایین داشتم همینجور میومدم که جیمین داد زد گفت ...
جیمین : ا.ت بس کن برگرد زده به سرت ( بلند )
ا.ت : مواظبم ...
ویو ا.ت : به حرفش اهمیتی ندادم سِیون رو محکم تر گرفتم و یکی یکی خیلی خفن اومدم پایین هما دست بهم زدن که آتش نشانی رسید و چرخ و فلک رو درست کردن که جیمین پرید بغلم و گفت ....
جیمین : الی کله شق چرا به حرفم گوش نمیدی ( عصبانی )
ا.ت : ببخشید ولی نتونستم گریههای سِیون رو تحمل کنم
( سِیون پرید بغل ا.ت )
سِیون : مامانی ... مرسییی ( گریه )
ا.ت : الهی دورت بگردم من ازت ممنونم پسرم اگه وقتی میومدیم پایین گریه میکردی حواسم پرت میشد ولی تو شجاع بودی پس مامان ازت ممنونه حالا هم گریه نکن دل مامانی مشکنه ...
سِیون : ( اشکاش رو پاک میکنه ) مامان تو یه قهرمانییییی ( لبخند )
ا.ت : الهی من دورت بگردم تو هم قهرمانی ( گونهی سِیون رو میبوسه )
ویو ا.ت : داشتم سِیون رو آروم میکردم که یه دفعه ....
۴.۵k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.