نامت

نامت
گلواژه ای به سپیدای ماهتاب و سپیده است
با عطر باغ اطلسی
و دشت های گرم شب بوهای دشتستان
نامت گل هزار بهار نیامده است
نامت تمام شب هایم
و گستره ی خمیده ی رویاهایم را
پر می کند
و در دهانم
مانند ماه در حوض، مد می شود
نامت در چشمانم
چون لاله، سرخ
چون نسترن سپید
و مثل سرو سبز می ایستد
نامت مژگانم را در می گیرد
نامت در جانم
گر می گیرد

منوچهر_آتشی
دیدگاه ها (۲)

دلتنگی را با خود به همه جا می برم هر قسمتش را گوشه کنار این ...

می‌خوابمپایِ پیچکِ شعر،و تا صبح بالا می‌روم از خوابِ توشیوا_...

نگاه کنچه بزرگوارانه در پای تو سر نهادآن که مرگش میلادِ پُره...

تو آمدیو بی آنکه بدانی ،خدا با تو برای من یک بغل شعر نگفته ف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط