دلتنگی را با خود به همه جا می برم

دلتنگی را با خود به همه جا می برم
هر قسمتش را گوشه کنار این شهر جا می گذارم
و با هر قدم به ایستگاه انزوا نزدیکتر می شوم
انزوا نام دیگر خودکشی ست
وقتی پل ها کار دیگری بجز عبور دارند

پیچگاژ_کریمزاده
دیدگاه ها (۱)

می‌خوابمپایِ پیچکِ شعر،و تا صبح بالا می‌روم از خوابِ توشیوا_...

بوی تنتمرا برمی‌گرداندبه دوران پیش از خودمپیش از آن که باشم....

نامتگلواژه ای به سپیدای ماهتاب و سپیده استبا عطر باغ اطلسیو ...

نگاه کنچه بزرگوارانه در پای تو سر نهادآن که مرگش میلادِ پُره...

...خدایا شکرت؛ برای بارانی که فرستادیبرای این قطره های بهشتی...

از نظر من کار فررررسخ هاست که از منطق خارج شده !!و الان دقیق...

عشق ما را نجات خواهدداد. زن این را گفت و سایه‌ی آبی زد. مرد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط