ازدواج اجباری پارت 29
جیمین : اااااااااااااااااخخخ.....
جیمین ویو :با برخورد یه چیزی رو صورتم از خواب پریدم.
سانامی :هووووووی..... چه مرگته توله صگ...... ترسیدم.
جیمین :پای یه بنده خدایی خورد تو کلم 😒
تو خونه تون ننه بابات چجوری میخوابوندنت؟؟
نگو رو زمین میخوابیدی🤭
سانامی:یااااااااا.... جیمیناااااا..... خو ببخشید 🥲😅
سانامی از رو تخت پاشد و رفت سمت در.
جیمین :هوووووووی... کجا میری؟؟
سانامی :چتههههه.... دارم میرم آب بخورم.
جیمین :اون جوری؟؟ پایین کلی بادیگارد و مرده 😑
سانامی نگاهی به خودش انداخت. فقط شورت و سوتین داشت.
سانامی پرید رو تخت و رفت زیر پتو..
سانامی :جیمیناااااا.... میشه لباسامو بیاری!؟
جیمین :پاشو خودت ور دار کون گشاد خانم..
سانامی :همونی که در آورده خودشم می پوشونده.... دماغ گنده خان.
جیمین پاشد یه بوس به لبای سانامی زد و بعد از زیر تخت لباسای سانامی رو برداشت و تنش کرد.
سانامی :من میرم حموم.
جیمین :زود برگرد... می خوام منم برم.... تازه باید بریم شرکت.
سانامی :بریییییممممم؟ چرا من؟؟؟
جیمین :بابا گفته. قراره به همه معرفیت کنم و از این به بعد بیشتر اوغات بیای کنار من توی اون عمارت.
سانامی :مگه نگفتی شرکت؟؟
جیمین :یه عمارتی هست که توش من کارای اداری مو انجام میدم.
سانامی :باااااااوشه.
سانامی رفت حموم .
با غرور وایساد زیر دوش و یه شامپو گرفت جلو صورتش.
سانامی :....نانای اصغر و کبرا......نانای افعل و فولا......نانای ......دیشتری درین رینگ.....😂😂😅😂🤣
بیست مین بعد
سانامی از حموم اومد بیرون و موهاش رو خشک کرد و جیمین رفت حموم .
سانامی :باید یه تیپی بزنم همه عن در کفش( همون مات و مبهوت خودمون😅)بمونن.
از تو کمد یه نیم تنه جذب و سفید. بایه شلوار تنگ و مشکی و یه کت مشکی که تا زیر سینه ش بود، پوشید و یه آرایش هات کرد.
موهاشو دم اسبی بست و کیف سفید که برا خرید عروسیشون بود رو پوشید و نشست رو کاناپه و گوشیشو چک کرد، تا جیمین بیاد.
جیمین ویو :با برخورد یه چیزی رو صورتم از خواب پریدم.
سانامی :هووووووی..... چه مرگته توله صگ...... ترسیدم.
جیمین :پای یه بنده خدایی خورد تو کلم 😒
تو خونه تون ننه بابات چجوری میخوابوندنت؟؟
نگو رو زمین میخوابیدی🤭
سانامی:یااااااااا.... جیمیناااااا..... خو ببخشید 🥲😅
سانامی از رو تخت پاشد و رفت سمت در.
جیمین :هوووووووی... کجا میری؟؟
سانامی :چتههههه.... دارم میرم آب بخورم.
جیمین :اون جوری؟؟ پایین کلی بادیگارد و مرده 😑
سانامی نگاهی به خودش انداخت. فقط شورت و سوتین داشت.
سانامی پرید رو تخت و رفت زیر پتو..
سانامی :جیمیناااااا.... میشه لباسامو بیاری!؟
جیمین :پاشو خودت ور دار کون گشاد خانم..
سانامی :همونی که در آورده خودشم می پوشونده.... دماغ گنده خان.
جیمین پاشد یه بوس به لبای سانامی زد و بعد از زیر تخت لباسای سانامی رو برداشت و تنش کرد.
سانامی :من میرم حموم.
جیمین :زود برگرد... می خوام منم برم.... تازه باید بریم شرکت.
سانامی :بریییییممممم؟ چرا من؟؟؟
جیمین :بابا گفته. قراره به همه معرفیت کنم و از این به بعد بیشتر اوغات بیای کنار من توی اون عمارت.
سانامی :مگه نگفتی شرکت؟؟
جیمین :یه عمارتی هست که توش من کارای اداری مو انجام میدم.
سانامی :باااااااوشه.
سانامی رفت حموم .
با غرور وایساد زیر دوش و یه شامپو گرفت جلو صورتش.
سانامی :....نانای اصغر و کبرا......نانای افعل و فولا......نانای ......دیشتری درین رینگ.....😂😂😅😂🤣
بیست مین بعد
سانامی از حموم اومد بیرون و موهاش رو خشک کرد و جیمین رفت حموم .
سانامی :باید یه تیپی بزنم همه عن در کفش( همون مات و مبهوت خودمون😅)بمونن.
از تو کمد یه نیم تنه جذب و سفید. بایه شلوار تنگ و مشکی و یه کت مشکی که تا زیر سینه ش بود، پوشید و یه آرایش هات کرد.
موهاشو دم اسبی بست و کیف سفید که برا خرید عروسیشون بود رو پوشید و نشست رو کاناپه و گوشیشو چک کرد، تا جیمین بیاد.
۱۰.۹k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.