+ کسی که بخواد بره نه چمدون میبنده،
+ کسی که بخواد بره نه چمدون میبنده،
نه گوشیش خاموش میشه، نه چیز دیگه ...!
فقط سرد میشه ولی مهربون ...!
همین...
- مگه تا حالا کسی رو دوست داشتی؟
اتوبوس رسیده بود ترمینال،
میدونستم اگر بگم رسیدم
اونم پا میشه میاد دنبالم،اونم پنج صبح ...!
به خودم گفتم میرم تو نمازخونه ی ترمینال ,
یا یه قدمی میزنم تا بیدار شه...
هنوز فکرم تموم نشده بود پیام اومد رو گوشیم که
"بیا سمت در پشتی ترمینال!"
دختره ی احمق انگار جی پی اس اتوبوس بهش وصل بود ...!
از دور دیدمش از سنگینی کوله پشتی قهوه ای همیشگیش،
میشد فهمید که بازم دیشب نخوابیده
و نهار ظهر رو آماده می کرده
و فقط با یه کرم ضد آفتاب آرایشش رو ماست مالی کرده ...!
خندم گرفت گفتم:
حداقل چراغ رو روشن میکردی
که تو ابروهات ضد آفتاب نزنی ...!
گفت:
"علیک سلام" و بغلم کرد ...
و آروم دم گوشم گفت:
"اگر بدونی قیافت توی این سرما
چقد دوست داشتنی و مسخره میشه ...
مخصوصا اون دماغت
که عین مخزن گردالی ته دماسنج جیوه ای
سرخ میشه دلقک خان ...!"
نفهمیدم چی گفت حواسم پرت بوی موهاش بود
و خط اتوی مقنعه ی سورمه ایش
که معلوم بود بازم عجله ای اتو زده که دو خطه شده ...!
گفتم: یه روزی میفهمم چطوری این همه فرزی
که به همه ی کارات میرسی ...!
من که فقط بخوام یه چمدون ببندم
باید نصف روز فکر کنم چی چی بردارم ...!
صدای بوق ممتد آژانسیه تو خیابون بلند شد
که یعنی بدو بدو سمت خیابون ...!
تو ماشین ,
یقه خزدار پالتوی قهوه ای که میشد یه شالگردنم باشه،
درآورد پیچید دور صورتم ,
و با لحن حرص خوردن مخصوصِ خودش ,
بدون اینکه دندوناش از هم باز شه گفت:
سرما نخوری حالا همین امروز ...!
بعد چسبید بهم...
آژانسی آینشو تنظیم کرد
و یه نگاه از آینه به ما دوتا،
بعد پرسید کجا برم ...؟
اخم کردم که یعنی سرت بکار خودت باشه
و فقط راه بیوفت ...!
بنده خدا ترسید گفت:
آبان هوای اینجا خیلی سرده ...!
- خنگ خدا کجایی تو؟ حواست با منه؟
میگم کسیو دوست داشتی؟
+نه...
#امیر_مهدی_زمانی
نه گوشیش خاموش میشه، نه چیز دیگه ...!
فقط سرد میشه ولی مهربون ...!
همین...
- مگه تا حالا کسی رو دوست داشتی؟
اتوبوس رسیده بود ترمینال،
میدونستم اگر بگم رسیدم
اونم پا میشه میاد دنبالم،اونم پنج صبح ...!
به خودم گفتم میرم تو نمازخونه ی ترمینال ,
یا یه قدمی میزنم تا بیدار شه...
هنوز فکرم تموم نشده بود پیام اومد رو گوشیم که
"بیا سمت در پشتی ترمینال!"
دختره ی احمق انگار جی پی اس اتوبوس بهش وصل بود ...!
از دور دیدمش از سنگینی کوله پشتی قهوه ای همیشگیش،
میشد فهمید که بازم دیشب نخوابیده
و نهار ظهر رو آماده می کرده
و فقط با یه کرم ضد آفتاب آرایشش رو ماست مالی کرده ...!
خندم گرفت گفتم:
حداقل چراغ رو روشن میکردی
که تو ابروهات ضد آفتاب نزنی ...!
گفت:
"علیک سلام" و بغلم کرد ...
و آروم دم گوشم گفت:
"اگر بدونی قیافت توی این سرما
چقد دوست داشتنی و مسخره میشه ...
مخصوصا اون دماغت
که عین مخزن گردالی ته دماسنج جیوه ای
سرخ میشه دلقک خان ...!"
نفهمیدم چی گفت حواسم پرت بوی موهاش بود
و خط اتوی مقنعه ی سورمه ایش
که معلوم بود بازم عجله ای اتو زده که دو خطه شده ...!
گفتم: یه روزی میفهمم چطوری این همه فرزی
که به همه ی کارات میرسی ...!
من که فقط بخوام یه چمدون ببندم
باید نصف روز فکر کنم چی چی بردارم ...!
صدای بوق ممتد آژانسیه تو خیابون بلند شد
که یعنی بدو بدو سمت خیابون ...!
تو ماشین ,
یقه خزدار پالتوی قهوه ای که میشد یه شالگردنم باشه،
درآورد پیچید دور صورتم ,
و با لحن حرص خوردن مخصوصِ خودش ,
بدون اینکه دندوناش از هم باز شه گفت:
سرما نخوری حالا همین امروز ...!
بعد چسبید بهم...
آژانسی آینشو تنظیم کرد
و یه نگاه از آینه به ما دوتا،
بعد پرسید کجا برم ...؟
اخم کردم که یعنی سرت بکار خودت باشه
و فقط راه بیوفت ...!
بنده خدا ترسید گفت:
آبان هوای اینجا خیلی سرده ...!
- خنگ خدا کجایی تو؟ حواست با منه؟
میگم کسیو دوست داشتی؟
+نه...
#امیر_مهدی_زمانی
۳.۸k
۱۱ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.