part15:
part15:
چشام گرد شد یه عالمه پولال با یه اسلحه اسلحه رو ور داشتم نزدیک نیم ساعت بود که اینجام
همشونو گذاشتم تو کوله پشتیم خواستم از در برم بیرون که صدای لورا اومد
لورا:عشقم دوباره بیا
هوانگ : چشم بیبی
لورا:از در پشتی برو هیچکس نیس
هوانگ: باشه فعلا
اهااا در پشتی منم بعد چند دقیقه دیگه از اونجا میرم لورا که رفت اتاقش بخوابه منم چند دقیقه بعد از اتاق اومدم بیرون از در پشتی از عمارت بیرون اومدم نمیتونستم باور کنم واقعا فرار کردم با خوشحالی من الان آزادم(با خنده جیغ) باید یه هتل میگرفتم که اونجا بمونم نزدیک هتلی شدم که رفتم داخل به اتاق واسه خودم گرفتم ولی فردا صبح باید بلیط بگیرم از سئول برم
جونگ کوک ویو
وقتی کارای شرکت انجام دادم به سمت عمارت حرکت کردم
اجوما:سلام ارباب خوش اومدید
جونگ کوک:همه خوابن
اجوما :بعد رفتن مهمون خانم لورا بله همه خواب بودن
جونگ کوک: چی مهمون مهمونی کی بود
اجوما: نمیدونم بهتره برید از خانم لورا بپرسید
جونگ کوک: باشه ات از وقتی من رفتم اومده پایین
اجوما؛ندیمشون
جونگ کوک: باشه
به سمت اتاق ات رفتم وقتی در باز در قفل بود اخ چرا در قفل میکنه ترسیده (با پوزخند)
کلید یدکی رو آوردم و در باز کردم در رو که باز کردم همه جا تاریک بود چراغ که روشن کردم دیدم ات نیس
باز کجا رفتیی ات(باداد)لعنتیی گیرتت بیارم ایندفعه واقعا میکشمت
رفتم دفتر کارم تا اسلحمو از کشو در بیارم که دیدم نیست همه پولارم برده
که همین هين لورا اومد جلوم
لورا:چیزی شده
لورا رو هل دادم گفتم:برو اونورر(داد عصبانیت)رفتم سریع از عمارت بیرون و یه اسحله از نگهبان گرفتم زنگ زدم به جکسون
جونگ کوک:سلام هر چه زودتر ات پیدا کن
جسکون :سلام چیزی شده جونگ کوک:از خونه فرار کرده با خودش اسلحه داره هر چیی سریع تر پیداش کنن(داد)
جکسون:باشه
جونگ کوک:اگه پیداش کردی بیار کلبه ای وسط جنگل جکسون:باشه
ات ويو
رو تخت دراز کشیدم اخیشش دیگه دست جونگ کوک بهم نمیرسه حالت تهوع شدیدی داشتم سریع رفتم دستشویی در این هین به زن اومد بالاسرم
&:دخترم خوبی حالت خوبه بیا اینجا بشین
رفتم نشستم رو صندلی
&:از کی اینجوری شدی دخترم
ات:نمیدونم چند روزه حالت تهوع دارم
&:نمیدونم از چیزی که بخوام بهت بگم تعجب میکنی یا که خوشحال ولی حس میکنم حامله این دخترم
با چیزی که گفت چشمام سه برابر شد
ات:امکان ندارههه نمیشه عمرا
&:میتونی برای اطمینان بیبی چک بگیری میرم پایین از داروخونه برات میگرم همینجا صبر کن
بعد رفتن اون نمیدونستم حسم چیه باید خوشحال باشم یا نه &:بیا بگیر سریع برو دستشویی سریع بیبی چک گرفتم سریع رفتم تو دستشویی منتظر جواب بودم که...
چشام گرد شد یه عالمه پولال با یه اسلحه اسلحه رو ور داشتم نزدیک نیم ساعت بود که اینجام
همشونو گذاشتم تو کوله پشتیم خواستم از در برم بیرون که صدای لورا اومد
لورا:عشقم دوباره بیا
هوانگ : چشم بیبی
لورا:از در پشتی برو هیچکس نیس
هوانگ: باشه فعلا
اهااا در پشتی منم بعد چند دقیقه دیگه از اونجا میرم لورا که رفت اتاقش بخوابه منم چند دقیقه بعد از اتاق اومدم بیرون از در پشتی از عمارت بیرون اومدم نمیتونستم باور کنم واقعا فرار کردم با خوشحالی من الان آزادم(با خنده جیغ) باید یه هتل میگرفتم که اونجا بمونم نزدیک هتلی شدم که رفتم داخل به اتاق واسه خودم گرفتم ولی فردا صبح باید بلیط بگیرم از سئول برم
جونگ کوک ویو
وقتی کارای شرکت انجام دادم به سمت عمارت حرکت کردم
اجوما:سلام ارباب خوش اومدید
جونگ کوک:همه خوابن
اجوما :بعد رفتن مهمون خانم لورا بله همه خواب بودن
جونگ کوک: چی مهمون مهمونی کی بود
اجوما: نمیدونم بهتره برید از خانم لورا بپرسید
جونگ کوک: باشه ات از وقتی من رفتم اومده پایین
اجوما؛ندیمشون
جونگ کوک: باشه
به سمت اتاق ات رفتم وقتی در باز در قفل بود اخ چرا در قفل میکنه ترسیده (با پوزخند)
کلید یدکی رو آوردم و در باز کردم در رو که باز کردم همه جا تاریک بود چراغ که روشن کردم دیدم ات نیس
باز کجا رفتیی ات(باداد)لعنتیی گیرتت بیارم ایندفعه واقعا میکشمت
رفتم دفتر کارم تا اسلحمو از کشو در بیارم که دیدم نیست همه پولارم برده
که همین هين لورا اومد جلوم
لورا:چیزی شده
لورا رو هل دادم گفتم:برو اونورر(داد عصبانیت)رفتم سریع از عمارت بیرون و یه اسحله از نگهبان گرفتم زنگ زدم به جکسون
جونگ کوک:سلام هر چه زودتر ات پیدا کن
جسکون :سلام چیزی شده جونگ کوک:از خونه فرار کرده با خودش اسلحه داره هر چیی سریع تر پیداش کنن(داد)
جکسون:باشه
جونگ کوک:اگه پیداش کردی بیار کلبه ای وسط جنگل جکسون:باشه
ات ويو
رو تخت دراز کشیدم اخیشش دیگه دست جونگ کوک بهم نمیرسه حالت تهوع شدیدی داشتم سریع رفتم دستشویی در این هین به زن اومد بالاسرم
&:دخترم خوبی حالت خوبه بیا اینجا بشین
رفتم نشستم رو صندلی
&:از کی اینجوری شدی دخترم
ات:نمیدونم چند روزه حالت تهوع دارم
&:نمیدونم از چیزی که بخوام بهت بگم تعجب میکنی یا که خوشحال ولی حس میکنم حامله این دخترم
با چیزی که گفت چشمام سه برابر شد
ات:امکان ندارههه نمیشه عمرا
&:میتونی برای اطمینان بیبی چک بگیری میرم پایین از داروخونه برات میگرم همینجا صبر کن
بعد رفتن اون نمیدونستم حسم چیه باید خوشحال باشم یا نه &:بیا بگیر سریع برو دستشویی سریع بیبی چک گرفتم سریع رفتم تو دستشویی منتظر جواب بودم که...
۳.۴k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.