part16
part16
اشک از چشام اومد جواب مثبت بود من حاملم
&:بده ببینم بیبی چک هههههه وایییی مبارککک عزیزم
با خوشحالی تو شوک بودم اون زن منو تو تخت من خوابوند خودشم خدافظی کرد با من هنوز تو شوک بودم منن حاملممم من که نمیتونم بچه خودمو بندازم پس مجبورم بدون جونگ کوک بزرگ کنم این بچرو اگه جونگ کوک بفهمه شاید بچرو ازم بگیره یا بگه سقط کن دیووونه میشممم
ویو جکسون
#:قربان دختره رو پیدا کردیم هتلی به نام****اتاق ۲۱۳ هست
جکسون:عالیه سریع برید اونجا و دختره رو ببرید تو کلبه چوبی
&:چشم قربان اگه بخواد مقاومت کنه چی
جکسون:یکم اذیتش کنید تا راه بیاد اگه راه نیومد بیهوشش کنید
ويو ات
در اتاق زدن کنجکاو شدم که کیه نکنه جونگ کوکه واییی
ات:کیه؟؟؟؟
#:خانم پرسنل اتاق هستیم اومدیم شیر آب رو درست کنیم
ات:اها باشه اومدم
رفتم در باز کردم چند تا مرد هیکلی وارد اتاق شدن
ات شمااا..کی هستین(لکنت)
#:باید با ما بیاید
ات:برید گمشیددد من هیجا باهاتون نمیام
#:خانم کارو برای ما سخت نکنید بگیریدش
ات:چیکاررر میکنیید بزاریدم زمیننن کمککک(گریه داد)
#:دختر خوبی باش بهت کاری ندارمم
ات؛تو یه عوضی لعنتیی(گریه)
اومد سمتم فکمو محکم گرفت
#:ببین دخترر جون یکم دیگه صبر کن آقای جئون بیاد اونوقت از دستت خلاص میشم
ات:نه تو نه از اون ارباب بی خاصیتتون نمیترسم
وقتی اینو گفتم از کلبه رفت از لبم خون میمود سرمو گرفته بودم پایین که صدای جونگکوک اومد لرز کردم
جونگکوک:عااااه بیبی بازم که گرفتمتت
ات؛چرا ولم نمیکنیی چرااا هانن چی از جونمم میخواییی(گریه)
جونگکوک:دهنتو و ببند تا همینجا نکشتمتت
ات:چیههه تو یه عوضییی عوضییییییی اصن دل داریی هانن اصن قلبییب دارییی
جونگ کوک اشاره کرد به نگهبانا که دستمو باز کنن دستمو که باز کردند از جام بلند شدم خواستم در برم که از دستم محکم گرفت
ات:ولم کن عوضی اشغال
که یهو اسلحرو سمتم گرفت
جونگ کوک:اگه یه بار دیگه حرف بزنی ماشه رو میکشم(حالت جدی عصبی)
ات:میخوای منووو بکشییی؟
جونگ کوک:ارههههههه چرا اذیتممم میکنیی هانن چرا همش میرییی تو نمیگییی دست دشمنان بهت برسهها تورو در جااا میکشنتت؟؟
ات:بکشششش اون ماشه رو بکش هم خودتو راحت کن هم منو میدونی چیه خودم خودمو میکشم
اسلحه رو از پشتم در آوردم گذاشتم رو سرمم
جونگکوک:ات کار احمقانه نکننن اون اسلحه رو بزار کنار
ات:چیه تو که منو همش عذاب میدی چیههه حالا چی میخوای
جونگکوک:باشه باشه ببخشید
خواستم ماشه رو بکشم که یکی از سرم ورداشت هههه
ات:چیکار میکنیییی
جکسون:نچ نچ خانوم خانومها هنوز بچه ایی دخترر
جونگکوک:همیشه به موقع میایی
ات:الان میخوای چیکارم کنید؟؟
جونگکوک که میومد جلو فکمو گرفت گف:میریم خونه عشقم
ات:دستت بهم نزن
جکسون:بریم خونه..
اشک از چشام اومد جواب مثبت بود من حاملم
&:بده ببینم بیبی چک هههههه وایییی مبارککک عزیزم
با خوشحالی تو شوک بودم اون زن منو تو تخت من خوابوند خودشم خدافظی کرد با من هنوز تو شوک بودم منن حاملممم من که نمیتونم بچه خودمو بندازم پس مجبورم بدون جونگ کوک بزرگ کنم این بچرو اگه جونگ کوک بفهمه شاید بچرو ازم بگیره یا بگه سقط کن دیووونه میشممم
ویو جکسون
#:قربان دختره رو پیدا کردیم هتلی به نام****اتاق ۲۱۳ هست
جکسون:عالیه سریع برید اونجا و دختره رو ببرید تو کلبه چوبی
&:چشم قربان اگه بخواد مقاومت کنه چی
جکسون:یکم اذیتش کنید تا راه بیاد اگه راه نیومد بیهوشش کنید
ويو ات
در اتاق زدن کنجکاو شدم که کیه نکنه جونگ کوکه واییی
ات:کیه؟؟؟؟
#:خانم پرسنل اتاق هستیم اومدیم شیر آب رو درست کنیم
ات:اها باشه اومدم
رفتم در باز کردم چند تا مرد هیکلی وارد اتاق شدن
ات شمااا..کی هستین(لکنت)
#:باید با ما بیاید
ات:برید گمشیددد من هیجا باهاتون نمیام
#:خانم کارو برای ما سخت نکنید بگیریدش
ات:چیکاررر میکنیید بزاریدم زمیننن کمککک(گریه داد)
#:دختر خوبی باش بهت کاری ندارمم
ات؛تو یه عوضی لعنتیی(گریه)
اومد سمتم فکمو محکم گرفت
#:ببین دخترر جون یکم دیگه صبر کن آقای جئون بیاد اونوقت از دستت خلاص میشم
ات:نه تو نه از اون ارباب بی خاصیتتون نمیترسم
وقتی اینو گفتم از کلبه رفت از لبم خون میمود سرمو گرفته بودم پایین که صدای جونگکوک اومد لرز کردم
جونگکوک:عااااه بیبی بازم که گرفتمتت
ات؛چرا ولم نمیکنیی چرااا هانن چی از جونمم میخواییی(گریه)
جونگکوک:دهنتو و ببند تا همینجا نکشتمتت
ات:چیههه تو یه عوضییی عوضییییییی اصن دل داریی هانن اصن قلبییب دارییی
جونگ کوک اشاره کرد به نگهبانا که دستمو باز کنن دستمو که باز کردند از جام بلند شدم خواستم در برم که از دستم محکم گرفت
ات:ولم کن عوضی اشغال
که یهو اسلحرو سمتم گرفت
جونگ کوک:اگه یه بار دیگه حرف بزنی ماشه رو میکشم(حالت جدی عصبی)
ات:میخوای منووو بکشییی؟
جونگ کوک:ارههههههه چرا اذیتممم میکنیی هانن چرا همش میرییی تو نمیگییی دست دشمنان بهت برسهها تورو در جااا میکشنتت؟؟
ات:بکشششش اون ماشه رو بکش هم خودتو راحت کن هم منو میدونی چیه خودم خودمو میکشم
اسلحه رو از پشتم در آوردم گذاشتم رو سرمم
جونگکوک:ات کار احمقانه نکننن اون اسلحه رو بزار کنار
ات:چیه تو که منو همش عذاب میدی چیههه حالا چی میخوای
جونگکوک:باشه باشه ببخشید
خواستم ماشه رو بکشم که یکی از سرم ورداشت هههه
ات:چیکار میکنیییی
جکسون:نچ نچ خانوم خانومها هنوز بچه ایی دخترر
جونگکوک:همیشه به موقع میایی
ات:الان میخوای چیکارم کنید؟؟
جونگکوک که میومد جلو فکمو گرفت گف:میریم خونه عشقم
ات:دستت بهم نزن
جکسون:بریم خونه..
۸.۶k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.