پدرخوانده ...
پدرخوانده ...
______________
۲/۳
ویو ا.ت
با داد یونگی
_مین ا.ت شییی...
پسرا:یا خدا...
همه بلند شدن سمت آشپزخونه رفتند ...
جین: چی شده ؟!....
یونگی ظرف استیلی پر از پوست نارنگی رو که داخل یخچال بود رو جلو پسرا گرفت و رو به ا.ت گفت
_این خانوم تمام نارنگی های عزیز من رو خوردههه...
تهیونگ:پوفف...گفتیم چی شده حالا
ات:تو هم شیر کاکائو های عزیز من رو خوردی ...
_من شیر کاکائو نخوردم ...
ات:چرا خوردی پس کو شیرکاکائو های من ؟؟کو؟!کجاست؟؟ چرا نمیبینمشون؟!(تخس طورانه)...
یونگی در کشو مشکی رنگ یخچال رو باز کرد که شیرکاکائو نمایان شد ...
_بفرما این شیر کاکائو های جنابعالی ...
یونگی از آشپزخانه رفت بیرون و روی مبل نشست ...
پسرا هم رفتند بیرون و فقط جیمین ماند
#ا.ت...
ات:ن،نمیخواستم اینجوری بشه...اون کشو،کشوی الکل هاش بود منم ...فکر کردم ...
جیمین لبخند کیوتی زد
#هی ا.ت...عیب نداره...یونگی اونقدر ها هم کینه ای و تخس نیست ...
ات:تخس؟!...برای یک دقیقشه....الان دیگه باهام حرف نمیزنه
#بیا...عذرخواهی رو برای همین موقع ها گذاشتند دیگه بیا بریم ...
ا.ت رفت کنار یونگی نشست ...
ات:غذا سفارش دادم یونگیا ...
_باشه...
ا.ت بلند شد تا غذا ها رو از پیک موتوری بگیره ...
کوک:هیونگ...تو که دوسش داری چرا اینجوری میکنی !
_نباید وقتی کل یخچال رو نگشته بود دست به خوراکی های مورد علاقه من میزد ...
#اون فکر کرد کشو الکل هات هست
_بهش گفته بودم برای الکل ها یه یخچال کوچیک دیگه گرفتم
جی هوپ:خب حالا برای یک کیلو نارنگی باهاش قهر نکن
_ولش کن ...
ا.ت اومد داخل و غذا ها رو روی میز چیند ...پسرا بعد از خوردن غذا یکم دیگه باهم حرف زدن و بعدش رفتند ...
یونگی یه لیوان آب خورد و داشت از پله ها بالا میرفت که با داد ا.ت سرجاش وایستاد ...
ات:یاا...مین یونگی...جلو دوستات بهت چیزی نگفتم ولی یه نارنگی اونقدر هم ارزش نداره که داری برای من قیافه میگیری ...
یونگی از پله ها پایین اومد
_چی گفتی؟!
ات:این بچه بازی ها رو کنار بزار پیرمرد!
_ا.ت ...چند بهت گفتم به من نگو پیرمرد ...
ات:خب حالا...برای یه نارنگی دیگه قهر کردن نداره...
_بهت نگفته بودم خوراکی هات رو میزارم داخل کشو ؟؟...نگفتم ؟؟
ات:....
نظر یادت نره رفیق!!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#YOONGI#fake#SUGA
______________
۲/۳
ویو ا.ت
با داد یونگی
_مین ا.ت شییی...
پسرا:یا خدا...
همه بلند شدن سمت آشپزخونه رفتند ...
جین: چی شده ؟!....
یونگی ظرف استیلی پر از پوست نارنگی رو که داخل یخچال بود رو جلو پسرا گرفت و رو به ا.ت گفت
_این خانوم تمام نارنگی های عزیز من رو خوردههه...
تهیونگ:پوفف...گفتیم چی شده حالا
ات:تو هم شیر کاکائو های عزیز من رو خوردی ...
_من شیر کاکائو نخوردم ...
ات:چرا خوردی پس کو شیرکاکائو های من ؟؟کو؟!کجاست؟؟ چرا نمیبینمشون؟!(تخس طورانه)...
یونگی در کشو مشکی رنگ یخچال رو باز کرد که شیرکاکائو نمایان شد ...
_بفرما این شیر کاکائو های جنابعالی ...
یونگی از آشپزخانه رفت بیرون و روی مبل نشست ...
پسرا هم رفتند بیرون و فقط جیمین ماند
#ا.ت...
ات:ن،نمیخواستم اینجوری بشه...اون کشو،کشوی الکل هاش بود منم ...فکر کردم ...
جیمین لبخند کیوتی زد
#هی ا.ت...عیب نداره...یونگی اونقدر ها هم کینه ای و تخس نیست ...
ات:تخس؟!...برای یک دقیقشه....الان دیگه باهام حرف نمیزنه
#بیا...عذرخواهی رو برای همین موقع ها گذاشتند دیگه بیا بریم ...
ا.ت رفت کنار یونگی نشست ...
ات:غذا سفارش دادم یونگیا ...
_باشه...
ا.ت بلند شد تا غذا ها رو از پیک موتوری بگیره ...
کوک:هیونگ...تو که دوسش داری چرا اینجوری میکنی !
_نباید وقتی کل یخچال رو نگشته بود دست به خوراکی های مورد علاقه من میزد ...
#اون فکر کرد کشو الکل هات هست
_بهش گفته بودم برای الکل ها یه یخچال کوچیک دیگه گرفتم
جی هوپ:خب حالا برای یک کیلو نارنگی باهاش قهر نکن
_ولش کن ...
ا.ت اومد داخل و غذا ها رو روی میز چیند ...پسرا بعد از خوردن غذا یکم دیگه باهم حرف زدن و بعدش رفتند ...
یونگی یه لیوان آب خورد و داشت از پله ها بالا میرفت که با داد ا.ت سرجاش وایستاد ...
ات:یاا...مین یونگی...جلو دوستات بهت چیزی نگفتم ولی یه نارنگی اونقدر هم ارزش نداره که داری برای من قیافه میگیری ...
یونگی از پله ها پایین اومد
_چی گفتی؟!
ات:این بچه بازی ها رو کنار بزار پیرمرد!
_ا.ت ...چند بهت گفتم به من نگو پیرمرد ...
ات:خب حالا...برای یه نارنگی دیگه قهر کردن نداره...
_بهت نگفته بودم خوراکی هات رو میزارم داخل کشو ؟؟...نگفتم ؟؟
ات:....
نظر یادت نره رفیق!!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#YOONGI#fake#SUGA
۱۵.۳k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.