از یک روزی به بعد دیگر نگذاشتم حرف ها جملات

از یک روزی به بعد دیگر نگذاشتم حرف ها، جملات
سرد شوند
درد شوند
حسرت شوند
بغض شوند
اشک شوند...
او همیشه به موقع حرف میزد!
میگفت حرف را همان زمانی که در فکرت پرسه میزند و ذهنت را درگیرِ خودش میکند باید زد!
همان لحظه که فکرِ گفتنِ دوستت دارم ‌دستپاچه ات میکند!
ترس می اندازد به جانت ...
همان ثانیه ای که برایِ حفظِ غرورِ بی جایَت، معذرت خواهی ای را که آبی ست رویِ آتش قورت میدهی!
میدانی اگر ما می دانستیم آدم هایِ رفته کی میروند
چه روزی ؟
چه ساعتی ؟
حتما روز هایِ آخر را، ساعت هایِ آخر را، با گفتنِ حرف هایِ ناگفته تری می گذراندیم،
همان حرف هایی که برایِ هزار و یک دلیلِ بی حساب و ‌کتاب خورده میشوند...
حتما بیشتر کناره هم می خندیدیم بدونِ ترس از اینکه صدایِ خنده هایمان به گوشِ دیگران دیوانه کننده به نظر برسد!!
و آن لحظه یِ آخر آنقدر سفت و محکم یکدیگر را بغل می کردیم که گویی در آن لحظه نه فاصله ای است و نه جدایی ای...
اما ما نمی دانیم!
کی می روند...
کی می رویم!
پس نگذار فرصت ها از دست روند، نگذار حسرتِ به آغوش گرفتنشان یه عمر بماند به دلت...
حرف را باید داغ داغ زد وقتش که بگذرد سرد میشود و از دهن میفتد!
دیدگاه ها (۲)

☘ ☘ ☘ گفتم: "آمین!"پیش از آنکه دعا کنم، پیش از آنکه آرزوهای ...

کاش آدمیزاد دکمه "برگشت" داشتیا حتی"بازگشت به تنظیماتِ کارخا...

آدم بعد از جدایی بیشتر از قبل به خاطرات فکر میکند،به آدمهای ...

یک کنترل برای منکه تنظیم کند احساساتم را...منویی پر از بایده...

صدای تیک و تاک عقربه را می‌شنوی؟فقط میگذرد ...برایش فرقی نمی...

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت هشت🌷✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط