شهید سید عبدالحمید قاضی میر سعید

شهید سید عبدالحمید قاضی میر سعید

یه شب بارونی بود.
فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن ظرفها .
همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم حمید اومده پشت سرم ایستاده.
گفتم اینجا چیکار میکنی؟ مگه فردا امتحان نداری؟
دو زانو کنار حوض نشست و دستهای یخ زدمو از تو تشت بیرون اوردو گفت: ازت خجالت میکشم .من نتونستم اون زندگی که در شان تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه …
حرفشو قطع کردمو گفتم : من مجبور نیستم . با علاقه این کار رو انجام میدم. همین قدر که درک میکنی . میفهمی . قدر شناس هستی برام کافیه.

نشریه امتداد شماره 11
#همسرداری شهدا
#زندگی شهدایی
#شهدا شرمنده ایم..❤
دیدگاه ها (۵)

شهید محمد جهان آرا مهریه ما یک جلد کلام الله مجید بود و یک ...

نیمه شبی برای شناسایی وارد خاک عراق شدیم . محمدمهدی با دوربی...

شهید ناصر کاظمی یک آینه کوچک خریدیم ، یک حلقه هزار تومانی و...

#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...❤

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط