اهوی من
اهوی من
پارت ۳۴
اراد:ببخشید گریه نکن در اینده میفهمی ک به نفع خودت بوده
اهو:ازت متنفرم
اراد:تو غلط میکنی ک ازم متنفری قول میدم ک ازت محافظت کنم اهو دوست دارم
بعدشم اراد محکم اهو رو تو بغلش فشار داد
صبح شده بود همه سر میز صبحانه نشسته بودن منتظره اراد اهو بودن
ارکان:پارسا چطور دخترتو به همین سادگی به اراد دادی؟
پارسا:باز تو شروع کردی
ارکان:پارسا تو ک بهتر از همه میدونی ک اراد چیکارا ک با اهو نکرد بعد الان به همین سادگی دخترتو دادی بهش از همتون متنفرم
پارسا:توهم مثل عرفان گیر کردی تو گذشته ول کن الان مجبوریم اراد فعلا شده همه زندگی اهو
ارکان روشو به سمت عرفان میکنه
ارکان:عرفان منو نمتونی به گذشته ببری موقع ک با اهو بودم
عرفان:نه نمتونم اهو قدرت هاش بیشتر شده همه ای انرژیم میره و اخرم نابود میشم نه
پارسا:اگه کاری بکنی من میدونم تو ارکان صبر کن
پارسا روشو اونور میکنه ک میبینه غزل تو خودشه به سمت غزل میره
پارسا:غزل خانوم ما چرا تو خودشه؟
غزل دستشو به پشتش قایم میکنه
غزل:نه من خوبم هیچی نیست
پارسا:دستتو بده بیبینم
غزل:هیچی نیست برو صبحانه تو بخور
پارسا:میگم دستتو بده من(باداد)
دستشو میاره جلو دستش بخاطر دیروز ک پارسا اینجوری شده بود وقتی میخواست پارسا رو نجات بده دستش سوخته بود پارسا رفت پانسمان اورد جلوی غزل زانو زد دستشو اورد جلو
پارسا:چرا دیشب نگفتی
غزل:فکر کردم مثل زخم هایی دیگم خوب میشه ولی نشد
پارسا:اتیش من فرق میکنه ذوب میکنه ادم رو دست تو ک هیچی نیست
غزل گریه اش میگیره اون اولین باری بود ک گریه میکرد
غزل:پارسا دوست دارم
پارسا توجه به حرف غزل نکرد دستشو پانسمان کرد بلند شد چونه ای غزل رو داد بالا اشک هاشو پاک کرد
راهشو کشید رفت
پارت ۳۴
اراد:ببخشید گریه نکن در اینده میفهمی ک به نفع خودت بوده
اهو:ازت متنفرم
اراد:تو غلط میکنی ک ازم متنفری قول میدم ک ازت محافظت کنم اهو دوست دارم
بعدشم اراد محکم اهو رو تو بغلش فشار داد
صبح شده بود همه سر میز صبحانه نشسته بودن منتظره اراد اهو بودن
ارکان:پارسا چطور دخترتو به همین سادگی به اراد دادی؟
پارسا:باز تو شروع کردی
ارکان:پارسا تو ک بهتر از همه میدونی ک اراد چیکارا ک با اهو نکرد بعد الان به همین سادگی دخترتو دادی بهش از همتون متنفرم
پارسا:توهم مثل عرفان گیر کردی تو گذشته ول کن الان مجبوریم اراد فعلا شده همه زندگی اهو
ارکان روشو به سمت عرفان میکنه
ارکان:عرفان منو نمتونی به گذشته ببری موقع ک با اهو بودم
عرفان:نه نمتونم اهو قدرت هاش بیشتر شده همه ای انرژیم میره و اخرم نابود میشم نه
پارسا:اگه کاری بکنی من میدونم تو ارکان صبر کن
پارسا روشو اونور میکنه ک میبینه غزل تو خودشه به سمت غزل میره
پارسا:غزل خانوم ما چرا تو خودشه؟
غزل دستشو به پشتش قایم میکنه
غزل:نه من خوبم هیچی نیست
پارسا:دستتو بده بیبینم
غزل:هیچی نیست برو صبحانه تو بخور
پارسا:میگم دستتو بده من(باداد)
دستشو میاره جلو دستش بخاطر دیروز ک پارسا اینجوری شده بود وقتی میخواست پارسا رو نجات بده دستش سوخته بود پارسا رفت پانسمان اورد جلوی غزل زانو زد دستشو اورد جلو
پارسا:چرا دیشب نگفتی
غزل:فکر کردم مثل زخم هایی دیگم خوب میشه ولی نشد
پارسا:اتیش من فرق میکنه ذوب میکنه ادم رو دست تو ک هیچی نیست
غزل گریه اش میگیره اون اولین باری بود ک گریه میکرد
غزل:پارسا دوست دارم
پارسا توجه به حرف غزل نکرد دستشو پانسمان کرد بلند شد چونه ای غزل رو داد بالا اشک هاشو پاک کرد
راهشو کشید رفت
۳.۲k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.