«عشق پولی پارت۶۱»
«عشق پولی پارت۶۱»
دکترا جمع شدن و یکی از دکترا پرستارارو صدا کرد
دکتر. خونریزی مغزی کرده زود باشین دستگاه....بیارین بدویین
ی پرستار گفت ک باید حیمین یدبرگه رو امضا کنه و جیمین زار زار گریه میکردو با خودش میگفت ک چجوری برگه ای رو امضا کنه کتوش نوشته ممکنه بمیره و مجبور شد امضاش کنه و بردنش ت اتاق عمل و ۵۶ساعت بعد ا.ت رفته بود ک سوهی رو ب یوجون بسپره و برگرده پیش جیمین جیمین واقعا ب ا.ت نیاز داشت مدام هی میرفت ت بغل ا.ت و موهاشو بو میکرد اینجوری یکم اروم تر میشد ولی بازم حالش بد میشد و هوانگ سو هیگریه میکرد خودشو سرزنش میکردو خیلی ناراخت بود نمیدونست چیکار کنه موعاشو میکشید تا با صدای خفه گریه کنه و جیمین همش یگوشه ی بیمارستان افتاده بودو با چشمای گریون ب دیواری ک پشتش هیون بود نکاه میکردو حق حق میزد بعد از اون۵۶ساعت ک دکترا اومدن با قیافه ی خسته ب جیمین نگاه میکرد و جیمین ک میخندید ولی گریه میکرد ب دکترا التماس میکرد ک ی خبر خوب بدن بهش
_اقایی دکترر تروخدا بگینن ک حالششش خوبههه تروخداااا(گریه)
هوانگ سو. اقای دکتر هیون من حالش خوبه؟؟؟
دکتر. خوشبختانه عملش خوب پیش رفت ولی هنوز بیهوشه نمیتونید ببینینش ولی وقتی بهوش اومد میزارن ک ببینینش
_اقای دکترر خیلی ممنونمم واقعا ممنونمم
سو. اقای دکتر خسته نباشینن ممنونممم واقعا ممنون خیلی ممنونم(گریه خنده)
همون موقع ا.ت اومدو جیمینو دید ک خوشحاله و قضیه رو فهمید جیمین بدو بدو اومد تو بغلت اروم موعاتو نوازش کرد نفصای گرمو سنگینشو حس میکردی رو گردنت و ی بوسه ی عمیق رو لبت گذاشت و بیهوش شدو افتاد زمین
+جیمیننن جیمینننن جیمینن عشقمم خواهش میکنمم نروو جیمین یکییی بیاد اینجا چرا چشماششش باز نمیشههه
ا.ت گریه میکرد. پرستارا اومدن...
دکترا جمع شدن و یکی از دکترا پرستارارو صدا کرد
دکتر. خونریزی مغزی کرده زود باشین دستگاه....بیارین بدویین
ی پرستار گفت ک باید حیمین یدبرگه رو امضا کنه و جیمین زار زار گریه میکردو با خودش میگفت ک چجوری برگه ای رو امضا کنه کتوش نوشته ممکنه بمیره و مجبور شد امضاش کنه و بردنش ت اتاق عمل و ۵۶ساعت بعد ا.ت رفته بود ک سوهی رو ب یوجون بسپره و برگرده پیش جیمین جیمین واقعا ب ا.ت نیاز داشت مدام هی میرفت ت بغل ا.ت و موهاشو بو میکرد اینجوری یکم اروم تر میشد ولی بازم حالش بد میشد و هوانگ سو هیگریه میکرد خودشو سرزنش میکردو خیلی ناراخت بود نمیدونست چیکار کنه موعاشو میکشید تا با صدای خفه گریه کنه و جیمین همش یگوشه ی بیمارستان افتاده بودو با چشمای گریون ب دیواری ک پشتش هیون بود نکاه میکردو حق حق میزد بعد از اون۵۶ساعت ک دکترا اومدن با قیافه ی خسته ب جیمین نگاه میکرد و جیمین ک میخندید ولی گریه میکرد ب دکترا التماس میکرد ک ی خبر خوب بدن بهش
_اقایی دکترر تروخدا بگینن ک حالششش خوبههه تروخداااا(گریه)
هوانگ سو. اقای دکتر هیون من حالش خوبه؟؟؟
دکتر. خوشبختانه عملش خوب پیش رفت ولی هنوز بیهوشه نمیتونید ببینینش ولی وقتی بهوش اومد میزارن ک ببینینش
_اقای دکترر خیلی ممنونمم واقعا ممنونمم
سو. اقای دکتر خسته نباشینن ممنونممم واقعا ممنون خیلی ممنونم(گریه خنده)
همون موقع ا.ت اومدو جیمینو دید ک خوشحاله و قضیه رو فهمید جیمین بدو بدو اومد تو بغلت اروم موعاتو نوازش کرد نفصای گرمو سنگینشو حس میکردی رو گردنت و ی بوسه ی عمیق رو لبت گذاشت و بیهوش شدو افتاد زمین
+جیمیننن جیمینننن جیمینن عشقمم خواهش میکنمم نروو جیمین یکییی بیاد اینجا چرا چشماششش باز نمیشههه
ا.ت گریه میکرد. پرستارا اومدن...
۵.۰k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.