اول اینکه بابت تاخیر پارت 3 معذرت میخوام مسافرت بودم نتون
اول اینکه بابت تاخیر پارت 3 معذرت میخوام مسافرت بودم نتونستم پارت جدید بزارم ولی برایه جبران پارت 4 هام براتون میزارم🙃
سنجاب کوچولویه من پارت:۳
لینو:پسرتون؟"
🗣:"اه..اشناتون نکردم پسرم هان جیسونگ...البته میتونی باهاش راحت باشی چون اون از تو کوچیک تره"
لینو:"اها"
هان:"بابا...من میخوام برم بیرون چرد نمیزاری برم بیرون؟"
🗣:"از این به بعد میتونی بری بیرون"
هان:"واقعا...اون وقت چرا و چطور؟"
🗣:"پسرم با بادیگارد جدیدت اشنا شو لی مینهو یا همون لینو"
لینو:"من....بادی...گارد....پسر....تون....می..شم؟"
🗣:"اره پس باید حواست جمع شه که یه تار از موهاش کم نشه فهمیدی...و اینکه بقیه بادیگارد ها اتاق خوابت و بهت نشون میدن"
لینو:"...چشم...."
👥:"با ما بیا"
لینو:"چشم"
(یه توضیح کوچیک بدم خونه ای یا همون کاخی که لینو واردش شده در واقع خیلی بزرگه شما با قوه تخیلتون اون خونه رو تو ذهنتون بسازید من فقط بگم اینو گفتم که خیلی اون خونه بزرگه
تصور خودم از اون خونه مثل خونه ی کین اینا میمونه😂)
لینو وارد طبقه ی پنجم خونه شد لینو حتی تصور نمیکرد که اون خونه انقدر بزرگ بشه بادیگارد ها اتاق لینو رو بهش نشون دادن لینو یه هم اتاقی داشت به اسم جونگین که بادیگارد های دیگه ایان یا بچه نون صداش میکردن(چون هم کوچیکه هم مثل نون نرمه)
لینو:"سلام من لینو ام"
ایان:"سلام منم جونگ....یانگ جونگینم که بقیه بچه نون و ایان صدام میکنن"
لینو:"ااااا.....خوشبختم ایان"
ایان:"راستی غذا خوردی مامانم برام غذا فرستاده میای باهم بخوریم؟"
لینو:"ممنون میشم چون من واقعا گشنمه"
ایان:"باشه بیا لینو....."
لینو:"تو چند سالته؟:
ایان:"چطور؟"
لینو:"حالا تو بگو"
ایان:"خوب من ۲۳ سالمه"
لینو:"منم ۲۶ ام میتونی هیونگ صدام کنی"
ایان:"چشم"
لینو و ایان در حال غذا خوردن بودن بودن که لینو رو صداش کردن بره و برایه هان اب میوه و سالادش و ببره
(لینو چون بادیگارد هان شده دیگه باید همه کار های هان و بکنه حتی اگه هان یه هو گفت میخوام برم خارج از کشور یا هر جای دیگه لینو سریع باید اماده رفتن با هان باشه)
ادامه دارد...
سنجاب کوچولویه من پارت:۳
لینو:پسرتون؟"
🗣:"اه..اشناتون نکردم پسرم هان جیسونگ...البته میتونی باهاش راحت باشی چون اون از تو کوچیک تره"
لینو:"اها"
هان:"بابا...من میخوام برم بیرون چرد نمیزاری برم بیرون؟"
🗣:"از این به بعد میتونی بری بیرون"
هان:"واقعا...اون وقت چرا و چطور؟"
🗣:"پسرم با بادیگارد جدیدت اشنا شو لی مینهو یا همون لینو"
لینو:"من....بادی...گارد....پسر....تون....می..شم؟"
🗣:"اره پس باید حواست جمع شه که یه تار از موهاش کم نشه فهمیدی...و اینکه بقیه بادیگارد ها اتاق خوابت و بهت نشون میدن"
لینو:"...چشم...."
👥:"با ما بیا"
لینو:"چشم"
(یه توضیح کوچیک بدم خونه ای یا همون کاخی که لینو واردش شده در واقع خیلی بزرگه شما با قوه تخیلتون اون خونه رو تو ذهنتون بسازید من فقط بگم اینو گفتم که خیلی اون خونه بزرگه
تصور خودم از اون خونه مثل خونه ی کین اینا میمونه😂)
لینو وارد طبقه ی پنجم خونه شد لینو حتی تصور نمیکرد که اون خونه انقدر بزرگ بشه بادیگارد ها اتاق لینو رو بهش نشون دادن لینو یه هم اتاقی داشت به اسم جونگین که بادیگارد های دیگه ایان یا بچه نون صداش میکردن(چون هم کوچیکه هم مثل نون نرمه)
لینو:"سلام من لینو ام"
ایان:"سلام منم جونگ....یانگ جونگینم که بقیه بچه نون و ایان صدام میکنن"
لینو:"ااااا.....خوشبختم ایان"
ایان:"راستی غذا خوردی مامانم برام غذا فرستاده میای باهم بخوریم؟"
لینو:"ممنون میشم چون من واقعا گشنمه"
ایان:"باشه بیا لینو....."
لینو:"تو چند سالته؟:
ایان:"چطور؟"
لینو:"حالا تو بگو"
ایان:"خوب من ۲۳ سالمه"
لینو:"منم ۲۶ ام میتونی هیونگ صدام کنی"
ایان:"چشم"
لینو و ایان در حال غذا خوردن بودن بودن که لینو رو صداش کردن بره و برایه هان اب میوه و سالادش و ببره
(لینو چون بادیگارد هان شده دیگه باید همه کار های هان و بکنه حتی اگه هان یه هو گفت میخوام برم خارج از کشور یا هر جای دیگه لینو سریع باید اماده رفتن با هان باشه)
ادامه دارد...
۴.۷k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.