رویایی ..شکوفه های گیلاس 🌸
امروز شنبس و به این معنیه که باید برم مدرسه از این ک دوستی نداشتم و ارتباط خوبی هم همینطور مشتاق نبودم برم مدرسه ......هوف
بی میل از تختم دل کندم برای صبونه خودمو حاضر کردم
چند تیکه لقمه خوردم یعنی به زور بخاطر بی حوصلگیم اشتها نداشتم........هوم به فکر فرو رفتم ....رویای من...! ..چیه؟....اصن چی هست؟ ....بخیالش..حاضر شدمو رفتم مدرسه.. اصلا حوصله نـــدارم زنگ ریاضی گذشت زنگ زبانم همینطور برای علوم کنفرانس پروژه رو اراعه داشتم برگمو برداشتم و کنفرانسمو
شروع کردم وقتی تموم شد همه برام دست زدن معلم تشکر کرد و زنگ به صدا درومد تا برگه هامو جمع کنم طول
کشید ک بچه ها از کلاس خارج شدن به جمع کردن برگه ها مشغول بودم که صدای دست زدن کسی رو از پشت سرم شنیدم وقتی برگشتم با پسری قد بلند و چشم مشکی رو به رو شدم برام جالب بود موهاش سفید بود و هم ماننده اقیانوس تو چشماش ارومی نمایان میشد! کلی سوال مغزمو فرا گرفت! تو مدرسه ی دخترونه چیکار میکنه؟! موهاش و ابروهاش؟مادرزادی سفیده؟! ولی اخه چطوری؟! چرا انگار میشناسمش؟! اون اینجا چیکار میکنه؟! اسمش چیه؟!
پسر : کنفرانس جالبی بود! داشتم گوش میکردم.
دختر: ممنونم. یه پسر ورود به کلاسا رو نداره! ولی تو چجوری ا...
پسر: اصلا مهم نیست.
پسر امد جلو و دستشو جلو روم گرفت
پسر با لبخند دلنشینی گفت:بیا
دختر : ا... اما.. م...
پسر : از تو مدرسه بودن خوشت میاد؟
از این حرفش دلم گرفت کیفمو برداشتم رفتم جلو و دستشو گرفتم
شروع کرد به راه رفتن از پله ها امد پایین به سمت در خروجی رفت
دختر: این قفله.. بای..
پسر بدون توجه به قفل درو به طرف خودش کشید و باز شد؟! هوم این انسانه؟! فک نمیکنم!
وقتی از در رد شدم اون دنیایی نبود ک همیشه زندگی میکردم
به یه جای خیلی قشنگ تبدیل شده بود
جنگل!! جنگل پر شد بود از درختایی با شکوفه ی گیلاس ! فوق العاده بود!
دختر: اینجا... اینجا..... اینجا کجاس؟!!
پسر خندید و گفت : اینجا رویای توعه!
بغض تو گلوم به ارومی ترکید نشستم رو زمین شروع کردم به ریختن اشک
نمیدونم... از خوشحالی بود؟! یا ناراحتی؟!
پسر امد نزدیک نشست کنارم
پسر : ... اوممم... از رویات خوشت نمیاد؟!
دختر :نه موضوع این نیست.. از این ک تونستم یه بار رویامو ببینم و بفهمم چیه خوش حالم ...
پسر : این خیلی خوبه
پسر شکوفه ای که دستش بود رو گذاشت لای موهام
دختر : نگفتی؟! اسمت چیه؟!
پسر : مهم نیست..
یه لحظه برام همه جا تیره شد
معلم : هعی بلند شو الان زنگ میخوره
چشمامو وا کردم چی؟! نگو که اینا فقط.... فقط یه خواب بوده نه... داشتم خودمو میکشتم ک احساس چیزی رو روی موهام حس کردم دست کشیدم روی موهام شکوفه؟! .... شکوفه ای ک گذاشت لای موهام یعنی واقعی بوده؟!!
لبخندی زدم .
اصلا مهم نیست.
••••••°°°°°°°°°°°°°°••••••••••°°°°°•••••
این سناریو یا فن فیک نیست از انیمه
یه سناریو با یه فرد ناشناس اون فرد میتونه هرکسی باشه پیشنهاد میدم موقع خوندن تصورش کنید
☁︎☁︎
بی میل از تختم دل کندم برای صبونه خودمو حاضر کردم
چند تیکه لقمه خوردم یعنی به زور بخاطر بی حوصلگیم اشتها نداشتم........هوم به فکر فرو رفتم ....رویای من...! ..چیه؟....اصن چی هست؟ ....بخیالش..حاضر شدمو رفتم مدرسه.. اصلا حوصله نـــدارم زنگ ریاضی گذشت زنگ زبانم همینطور برای علوم کنفرانس پروژه رو اراعه داشتم برگمو برداشتم و کنفرانسمو
شروع کردم وقتی تموم شد همه برام دست زدن معلم تشکر کرد و زنگ به صدا درومد تا برگه هامو جمع کنم طول
کشید ک بچه ها از کلاس خارج شدن به جمع کردن برگه ها مشغول بودم که صدای دست زدن کسی رو از پشت سرم شنیدم وقتی برگشتم با پسری قد بلند و چشم مشکی رو به رو شدم برام جالب بود موهاش سفید بود و هم ماننده اقیانوس تو چشماش ارومی نمایان میشد! کلی سوال مغزمو فرا گرفت! تو مدرسه ی دخترونه چیکار میکنه؟! موهاش و ابروهاش؟مادرزادی سفیده؟! ولی اخه چطوری؟! چرا انگار میشناسمش؟! اون اینجا چیکار میکنه؟! اسمش چیه؟!
پسر : کنفرانس جالبی بود! داشتم گوش میکردم.
دختر: ممنونم. یه پسر ورود به کلاسا رو نداره! ولی تو چجوری ا...
پسر: اصلا مهم نیست.
پسر امد جلو و دستشو جلو روم گرفت
پسر با لبخند دلنشینی گفت:بیا
دختر : ا... اما.. م...
پسر : از تو مدرسه بودن خوشت میاد؟
از این حرفش دلم گرفت کیفمو برداشتم رفتم جلو و دستشو گرفتم
شروع کرد به راه رفتن از پله ها امد پایین به سمت در خروجی رفت
دختر: این قفله.. بای..
پسر بدون توجه به قفل درو به طرف خودش کشید و باز شد؟! هوم این انسانه؟! فک نمیکنم!
وقتی از در رد شدم اون دنیایی نبود ک همیشه زندگی میکردم
به یه جای خیلی قشنگ تبدیل شده بود
جنگل!! جنگل پر شد بود از درختایی با شکوفه ی گیلاس ! فوق العاده بود!
دختر: اینجا... اینجا..... اینجا کجاس؟!!
پسر خندید و گفت : اینجا رویای توعه!
بغض تو گلوم به ارومی ترکید نشستم رو زمین شروع کردم به ریختن اشک
نمیدونم... از خوشحالی بود؟! یا ناراحتی؟!
پسر امد نزدیک نشست کنارم
پسر : ... اوممم... از رویات خوشت نمیاد؟!
دختر :نه موضوع این نیست.. از این ک تونستم یه بار رویامو ببینم و بفهمم چیه خوش حالم ...
پسر : این خیلی خوبه
پسر شکوفه ای که دستش بود رو گذاشت لای موهام
دختر : نگفتی؟! اسمت چیه؟!
پسر : مهم نیست..
یه لحظه برام همه جا تیره شد
معلم : هعی بلند شو الان زنگ میخوره
چشمامو وا کردم چی؟! نگو که اینا فقط.... فقط یه خواب بوده نه... داشتم خودمو میکشتم ک احساس چیزی رو روی موهام حس کردم دست کشیدم روی موهام شکوفه؟! .... شکوفه ای ک گذاشت لای موهام یعنی واقعی بوده؟!!
لبخندی زدم .
اصلا مهم نیست.
••••••°°°°°°°°°°°°°°••••••••••°°°°°•••••
این سناریو یا فن فیک نیست از انیمه
یه سناریو با یه فرد ناشناس اون فرد میتونه هرکسی باشه پیشنهاد میدم موقع خوندن تصورش کنید
☁︎☁︎
۷.۸k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.