دستها مال تو بودند

‍ دست‌ها مال تو بودند
بازوها مال تو بودند
#اما_تو_خود_آنجا_نبودی

چشم‌ها مال تو بودند
اما بسته بودند و پلک نمی‌زدند
خورشید دورتاب آنجا بود
ماه غلتان بر شانه‌های سپیده تپه ، آنجا بود
باد، آبگیر بردفورد آنجا بود
نور سبز رنگ زمستان آنجا بود
دهان تو آنجا بود
#اما_تو_خود_آنجا_نبودی
دیدگاه ها (۷)

‍ بگذار بگویند مغرور استبگذار بگویند چشم به نگاهِ هیچکس نمی ...

‍ مردها هم گاهی بی کس می شوندوقتی جستجو می کنند نگاهِ آشنا ر...

آمدی روبرویم نشستیحرف های زیادی برای گفتن داشتم،اینکه سالها ...

‍ #محبوبمتو باید باشی‌ بگذار بگویند ما دیوانه ایمبگذار بگوئی...

---قسمت ۱۲: لحظه‌های نابغروب بود و نور نارنجی خورشید روی سقف...

فراز مردانی

بیا اینجا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط