.
.
با چشم هایِ زرد
پاییز در ایوانِ خانه نشسته بود
و من به پرندگانی پیر فکر می کردم
که دیگر هیچ کوچی
از مرگ دورشان نخواهد کرد.
به این که تنها چند پله ایم
در فاصلهیِ دو پاگرد
و نبضِ دست هایم
تیک تاکِ بمبی ست
که زمانِ انفجارش را پنهان کرده اند!
.
پاییز در ایوانِ خانه نشسته است
و من به دست های خاک فکر می کنم
که حتی اگر تمام جنازه ها را بپوشانَد
موهایِ تو چون گندمزاری
از لایِ انگشت هایش بیرون می زند.
.
#گروس_عبدالملکیان
با چشم هایِ زرد
پاییز در ایوانِ خانه نشسته بود
و من به پرندگانی پیر فکر می کردم
که دیگر هیچ کوچی
از مرگ دورشان نخواهد کرد.
به این که تنها چند پله ایم
در فاصلهیِ دو پاگرد
و نبضِ دست هایم
تیک تاکِ بمبی ست
که زمانِ انفجارش را پنهان کرده اند!
.
پاییز در ایوانِ خانه نشسته است
و من به دست های خاک فکر می کنم
که حتی اگر تمام جنازه ها را بپوشانَد
موهایِ تو چون گندمزاری
از لایِ انگشت هایش بیرون می زند.
.
#گروس_عبدالملکیان
۸۷۷
۲۹ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.