V... RHS:
V... RHS:
ارسلان: بلاخره رسیدیم دیانا حالش خوب بود و مشکوک نمیزد
دیانا: رفتیم تو ویلا و ارسلان بدجوری کنه شده بود بهم که حالم چطوره و اینا
نیکا : متین منو و تو تو یه اتاقیم هااااا
متین: نیکا رهام رو بغل کرد و داشتیم باهم میرفتیم اتاق که
ممد : همتون برین تو اتاق زوج زوج بعد یه ساعت استراحت آماده شین بریم بیرون
ارسلان: همه زوج زوج شدن و رفتن توی اتاقشون و منو و دیانا هم رفتیم تو اتاقمون
دیانا: ولو شدم رو تخت ارسلان هم کنارم خودشو انداخت رو تخت
.
ارسلان: خوب عشق میکنی دیا خانوم .
دیانا: ارسلان خستم ..
ارسلان: میدونم ولی باید یه حالی بهم بدی
دیانا: خودمو جمع و جور کردم و گفتم : ارسلان پاشو برو
ارسلان: ینی یه لب کوچیک به من نمیرسه ؟
دیانا: نخیر نمیرسه
ارسلان: کاچی رو برداشتم و با یه قاشق براش آوردم و گفتم :بخور بعدشم ی بوص به من بدههه
دیانا: قاشق رو گرفتم و مشغول خوردن شدم
ارسلان: دیانا بعد سه قاشق گذاشت کنار
دیانا: دیه نمیخوام
ارسلان: چرا
دیانا: دوس ندارم
ارسلان: باید بخوریش
دیانا: ارسلان به زور قاشق پر میکرد و پیزاشت دهنم تا تموم شد و ولم کرد
ارسلان: خب حالا بوص بدههه
دیانا: لبامو گذاشتم رو لباش و......
ارسلان: خیل خب یکم بخواب
دیانا: نههه بیا جرعت حقیقت بازی کنیم
ارسلان: ن دیانا بگیر بخواب
دیانا: هوف باشه
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
دیانا: از خواب پاشدم و با جای خالی ارسلان مواجه شدم
ارسلان: بلاخره رسیدیم دیانا حالش خوب بود و مشکوک نمیزد
دیانا: رفتیم تو ویلا و ارسلان بدجوری کنه شده بود بهم که حالم چطوره و اینا
نیکا : متین منو و تو تو یه اتاقیم هااااا
متین: نیکا رهام رو بغل کرد و داشتیم باهم میرفتیم اتاق که
ممد : همتون برین تو اتاق زوج زوج بعد یه ساعت استراحت آماده شین بریم بیرون
ارسلان: همه زوج زوج شدن و رفتن توی اتاقشون و منو و دیانا هم رفتیم تو اتاقمون
دیانا: ولو شدم رو تخت ارسلان هم کنارم خودشو انداخت رو تخت
.
ارسلان: خوب عشق میکنی دیا خانوم .
دیانا: ارسلان خستم ..
ارسلان: میدونم ولی باید یه حالی بهم بدی
دیانا: خودمو جمع و جور کردم و گفتم : ارسلان پاشو برو
ارسلان: ینی یه لب کوچیک به من نمیرسه ؟
دیانا: نخیر نمیرسه
ارسلان: کاچی رو برداشتم و با یه قاشق براش آوردم و گفتم :بخور بعدشم ی بوص به من بدههه
دیانا: قاشق رو گرفتم و مشغول خوردن شدم
ارسلان: دیانا بعد سه قاشق گذاشت کنار
دیانا: دیه نمیخوام
ارسلان: چرا
دیانا: دوس ندارم
ارسلان: باید بخوریش
دیانا: ارسلان به زور قاشق پر میکرد و پیزاشت دهنم تا تموم شد و ولم کرد
ارسلان: خب حالا بوص بدههه
دیانا: لبامو گذاشتم رو لباش و......
ارسلان: خیل خب یکم بخواب
دیانا: نههه بیا جرعت حقیقت بازی کنیم
ارسلان: ن دیانا بگیر بخواب
دیانا: هوف باشه
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
دیانا: از خواب پاشدم و با جای خالی ارسلان مواجه شدم
۲۳.۲k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.