V... RHS:
V... RHS:
V... RHS:
دیانا: غلتی زدم و دیدم ارسلان داره با گوشش ور میره
ارسلان: بیبیدار شدی خانوم خوشکله
دیانا: ارههه
ارسلان: پاشو لباستو بپوش میخوایم بریم بیرون
دیانا: از تخت پاشدم و رفتم اتاق نیکا تا باهم آرایش کنیم
نیکا: دیا زود باش بیا تا متین نیس
دیانا: تا در باز شد دیدم پانیذو مهشاد هم هستن و قراره باهم آرایش کنیم و حتی تبسم و رهام هم بودن و یه گوشه مشغول بازی بودن
پانیذ: به زور تبسم رو کنار گذاشتم و نشستم کنار بچه ها و مشغول زدن کرم پودر شدم
____________________________________________
دیانا : برگشتم پیش ارسلان یه آرایش کم داشتم و مشغول پوشیدن لباسام شدم لباسم با ارسلان ست بود یه پیرهن ست چهارخونه
ارسلان: لباسامونو پوشیدیم و باهم بیرون رفتیم .... رفتیم یه پاساژ توی کیش یه پاساژ بزرگ
دیانا: ارسلان جلوی یه لباس شب ایستاد و
ارسلان: دیانا بریم یه بنفش بگیریم ؟
دیانا: واسه چی
ارسلان: واسه تو
دیانا: نه ارسلان بیخیال شو همبنجوریم تا اینجا شانس آوردیم که کسی نفهمیده
ارسلان: دیانا یکی بگیر دیگه .
دیانا: ارسلان نه به خدا
ارسلان: دست دیانا رو گرفتم و کشوندمش تو مغازه و با دادن کارت دست دیانا گفتم : یه بنفششو بخر زود بیا لو نریم
دیانا: هینی گفتن و از فروشنده یه لباس توری و حریر بنفش گرفتم و گذاشتش توی پلاستیک مشکی و از مغازه بیرون زدم
ارسلان: خریدی ؟
دیانا: آره اما هیچوقت قرار نیس بپوشمش
ارسلان : حالا میبینیم
دیانا: رومو اونور کردم و با ارسلان به سمت بقیه رفتیم
پانیذ: دیا کجا بودین
دیانا: هیچی رفتیم یه لباس بخریم
پانیذ: اوکی
V... RHS:
دیانا: غلتی زدم و دیدم ارسلان داره با گوشش ور میره
ارسلان: بیبیدار شدی خانوم خوشکله
دیانا: ارههه
ارسلان: پاشو لباستو بپوش میخوایم بریم بیرون
دیانا: از تخت پاشدم و رفتم اتاق نیکا تا باهم آرایش کنیم
نیکا: دیا زود باش بیا تا متین نیس
دیانا: تا در باز شد دیدم پانیذو مهشاد هم هستن و قراره باهم آرایش کنیم و حتی تبسم و رهام هم بودن و یه گوشه مشغول بازی بودن
پانیذ: به زور تبسم رو کنار گذاشتم و نشستم کنار بچه ها و مشغول زدن کرم پودر شدم
____________________________________________
دیانا : برگشتم پیش ارسلان یه آرایش کم داشتم و مشغول پوشیدن لباسام شدم لباسم با ارسلان ست بود یه پیرهن ست چهارخونه
ارسلان: لباسامونو پوشیدیم و باهم بیرون رفتیم .... رفتیم یه پاساژ توی کیش یه پاساژ بزرگ
دیانا: ارسلان جلوی یه لباس شب ایستاد و
ارسلان: دیانا بریم یه بنفش بگیریم ؟
دیانا: واسه چی
ارسلان: واسه تو
دیانا: نه ارسلان بیخیال شو همبنجوریم تا اینجا شانس آوردیم که کسی نفهمیده
ارسلان: دیانا یکی بگیر دیگه .
دیانا: ارسلان نه به خدا
ارسلان: دست دیانا رو گرفتم و کشوندمش تو مغازه و با دادن کارت دست دیانا گفتم : یه بنفششو بخر زود بیا لو نریم
دیانا: هینی گفتن و از فروشنده یه لباس توری و حریر بنفش گرفتم و گذاشتش توی پلاستیک مشکی و از مغازه بیرون زدم
ارسلان: خریدی ؟
دیانا: آره اما هیچوقت قرار نیس بپوشمش
ارسلان : حالا میبینیم
دیانا: رومو اونور کردم و با ارسلان به سمت بقیه رفتیم
پانیذ: دیا کجا بودین
دیانا: هیچی رفتیم یه لباس بخریم
پانیذ: اوکی
۲۴.۲k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.