شهر خاموش من آن روح بهارانت کو

شهر خاموش من! آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هَزارانت کو؟

می‌خزَد در رگِ هر برگِ تو خوناب خزان
نکهتِ صبحدم و بوی بهارانت کو؟

کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه‌ی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟

سوت و کور است شب و میکده ها خاموشند
نعره و عربده ی باده گسارانت کو؟

چهره‌ها درهم و دل‌ها همه بیگانه زهم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟

آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحَرِ این شب تارانت کو؟ محمدرضا شفیعی کدکنی
دیدگاه ها (۰)

میهنم آیینه ای سرخ استبا شکافی چند، بشکسته،که نخواهد التیامی...

ما یکدگر رابا نفسهامان آلوده می‌سازیمآلودهٔ تقوای ‌خوشبختیما...

آيا اجازه دارم،از پای اين حصاردر رنگ آن شكوفه‌ی شاداب بنگرمو...

آیا دوباره گیسوانم رادر باد شانه خواهم زد؟آیا دوباره باغچه‌ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط