شهر خاموش من! آن روح بهارانت کو؟
شهر خاموش من! آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هَزارانت کو؟
میخزَد در رگِ هر برگِ تو خوناب خزان
نکهتِ صبحدم و بوی بهارانت کو؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیههی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟
سوت و کور است شب و میکده ها خاموشند
نعره و عربده ی باده گسارانت کو؟
چهرهها درهم و دلها همه بیگانه زهم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟
آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحَرِ این شب تارانت کو؟ محمدرضا شفیعی کدکنی
شور و شیدایی انبوه هَزارانت کو؟
میخزَد در رگِ هر برگِ تو خوناب خزان
نکهتِ صبحدم و بوی بهارانت کو؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیههی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟
سوت و کور است شب و میکده ها خاموشند
نعره و عربده ی باده گسارانت کو؟
چهرهها درهم و دلها همه بیگانه زهم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟
آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحَرِ این شب تارانت کو؟ محمدرضا شفیعی کدکنی
۴.۹k
۱۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.