Part 1 ( stay with me )
Part 1 ( stay with me )
#جونگکوک
بعد از تمرینات کامبک جدید مون با همه اعضا رفتیم رستوران واسه جشن و خوشحالی... با اینکه خیلی خسته بودم و واقعا میدونستم بدنم خالی کرده اما بازم بودن با اعضا رو ترجیح میدادم. کنارشون احساس بهتری داشتم. بودن کنارشون برام مفیده و مطمئنم که میتونم از حرف هاشون توی زندگیم استفاده کنم ...
پیاده شدیم و وارد رستوران شدیم . رستوران کلا واسه ما رزرو بود.. برای اینکه راحت باشیم موقع صحبت کردن...
منو و جیمین کنار هم نشسته بودیم... اخیرا به خاطر لایو ها و مصاحبه هایی که با خارجی ها داشتیم به این نکته پی برده بودم واقعا یادگیری بیسیک مطالب زبان یه امر واجب برای ایدول هاست. اونم ایدول هایی مثل ما که جهانی آن. واقعا به رپمان غبطه میخوردم و هنوزم هم بهش افتخار میکنم. اون کتاب زیاد میخونه و به راحتی انگلیسی میفهمه و صحبت میکنه ...
همین طور که به ویژگی های اعضا فکر میکردم یهو با تکان جیمین از افکار بی انتهام بیرون اومدم..
جیمین: کوک .. حواست کجاس ؟ خوبی ؟
من: اوه .. هیونگ
جیمین: جونگ کوک حالت خوب نیست! رنگ پریده ای
من: ن..نه من خوبم! یکم خسته ام فقط !
جیمین: یکم ؟... خیلی خسته ای ! .. ای کاش نمیومدی همین الان برگرد استراحت کن !
من: نه بودن با شما حالمو خوب میکنه !
جیمین: مزخرف نگو ! .. ما چیز مفیدی تو مستی نمیگیم پس برو سوار ماشینت شو برگرد خونه !
من: اخه ...
جیمین: استف! بیا کوک ببر از خستگی داره بیهوش میشه!
من: اما هیونگ !...
رپمان: برو جونگ کوک ! .. سلامتیت مهم تره لج نکن
شاید نتونم حرف های جیمین رو به راحتی بپذیرم اما حرف های رپمان رو بدون چون و چرایی قبول میکردم ...
از اعضا خداحافظی کردم و برگشتم خونه .. خودمو انداختم روی تخت .. و همون طور خوابم برد .
حدود دو ساعت بعد بیدار شدم و فهمیدم حتی لباسمو عوض نکردم ... گوشیمو دستم گرفتم .. واسه معلم خصوصی زبان یکمی تحقیق کردم .. یه مورد مشهور پیداکردم که مثل اینکه افراد موفقی رو آموزش میداده.. ساعت تقریبا ۹ شب بود .. دیگه دیروقت بود اما فردا باهاش تماس خواهم گرفت
#جونگکوک
بعد از تمرینات کامبک جدید مون با همه اعضا رفتیم رستوران واسه جشن و خوشحالی... با اینکه خیلی خسته بودم و واقعا میدونستم بدنم خالی کرده اما بازم بودن با اعضا رو ترجیح میدادم. کنارشون احساس بهتری داشتم. بودن کنارشون برام مفیده و مطمئنم که میتونم از حرف هاشون توی زندگیم استفاده کنم ...
پیاده شدیم و وارد رستوران شدیم . رستوران کلا واسه ما رزرو بود.. برای اینکه راحت باشیم موقع صحبت کردن...
منو و جیمین کنار هم نشسته بودیم... اخیرا به خاطر لایو ها و مصاحبه هایی که با خارجی ها داشتیم به این نکته پی برده بودم واقعا یادگیری بیسیک مطالب زبان یه امر واجب برای ایدول هاست. اونم ایدول هایی مثل ما که جهانی آن. واقعا به رپمان غبطه میخوردم و هنوزم هم بهش افتخار میکنم. اون کتاب زیاد میخونه و به راحتی انگلیسی میفهمه و صحبت میکنه ...
همین طور که به ویژگی های اعضا فکر میکردم یهو با تکان جیمین از افکار بی انتهام بیرون اومدم..
جیمین: کوک .. حواست کجاس ؟ خوبی ؟
من: اوه .. هیونگ
جیمین: جونگ کوک حالت خوب نیست! رنگ پریده ای
من: ن..نه من خوبم! یکم خسته ام فقط !
جیمین: یکم ؟... خیلی خسته ای ! .. ای کاش نمیومدی همین الان برگرد استراحت کن !
من: نه بودن با شما حالمو خوب میکنه !
جیمین: مزخرف نگو ! .. ما چیز مفیدی تو مستی نمیگیم پس برو سوار ماشینت شو برگرد خونه !
من: اخه ...
جیمین: استف! بیا کوک ببر از خستگی داره بیهوش میشه!
من: اما هیونگ !...
رپمان: برو جونگ کوک ! .. سلامتیت مهم تره لج نکن
شاید نتونم حرف های جیمین رو به راحتی بپذیرم اما حرف های رپمان رو بدون چون و چرایی قبول میکردم ...
از اعضا خداحافظی کردم و برگشتم خونه .. خودمو انداختم روی تخت .. و همون طور خوابم برد .
حدود دو ساعت بعد بیدار شدم و فهمیدم حتی لباسمو عوض نکردم ... گوشیمو دستم گرفتم .. واسه معلم خصوصی زبان یکمی تحقیق کردم .. یه مورد مشهور پیداکردم که مثل اینکه افراد موفقی رو آموزش میداده.. ساعت تقریبا ۹ شب بود .. دیگه دیروقت بود اما فردا باهاش تماس خواهم گرفت
۶.۷k
۱۷ مهر ۱۴۰۰