عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک


قسمت پنجاه و چهار




نمی گذاشت دعوایمان به چند ساعت برسد....
یا کاری میکرد ک یادم برود یا اینکه با هدیه ای پیش قدم اشتی میشد....

ب هر مناسبتی برایم هدیه میخرید....
حتی از یک ماه جلوتر ...ان را جایی پنهان میکرد...گاهی هم طاقت نمی اورد و زودتر از موعد هدیه م را میداد ....
اگر از هم دور بودیم،میدانستم باید منتظر بسته ی پستی از طرف ایوب باشم....
ولی من از،بین تمام هدیه هایش،نامه هارا بیشتر دوست داشتم....



با نوشتن راحت تر ابراز علاقه میکرد...
قند توی دلم اب،میشد وقتی میخواندم
"بعد از خدا،تو عشق منی و این عشق،اسمانی و پاک است.....من فکر میکنم ما یک.وجودیم در دو قالب،...ان شا الله خداوند ما را برای هم به سلامت نگاه دارد و از بنده های شایسته اش باشیم....

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۲)

عاشقانه های پاکقسمت پنجاه و پنجبرای روزنامه مقاله مینوشت.......

عاشقانه های پاکاز پیرمردی پرسیدم سخت ترین قسمتپیری کجاست نگا...

عاشقانه های پاکقسمت پنجاه و سهدلم پر بود ...چند روز پیش هم س...

عاشقانه های پاکقسمت پنجاه و دوتوی چهار چوب در می ایستاد و لی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط