ساعت عمرمن افتادو دگر کار نکرد

ساعتِ عمرمــن افتادو دگر کـــار نکرد
هیچکس یادی‌ازاین‌ساعت‌بیمارنکرد

سالها خانه ی من گوشه ی دیوارتو بود
حیف لبهایِ تویـک خنده به دیوار نکرد

چه غم انگیز به پاخاست غمم از لبِ تار
احدی گریه ولی برغم گیتارنکرد

روزهایم همه درروزه ی چشمانِ تورفت
شامگاهان شد وچشمانِ من افطار نکرد

خواب رفتم که ببوسم لبت و وقت وداع
تــــــنِ تبدار مرا عقربه بیدار نـکرد

بعدازآن ازمنِ بیچاره فقط خاطره ماند
خاطراتی که مراجز به سرِدارنکرد

گرچـه بیچاره ترینم به دلِ خاک ولی
هیچ خاکی به خداچون تو مرا زارنکرد

تو بگو باد صبا صبح به یارم که غروب
مونست رفت براین زندگی اصرارنکرد...
دیدگاه ها (۲)

نان خشکی ، شانه ای پردرد دارم ، میخری؟دست هایی ناتوان و سرد ...

نازنینم دستهایت گرمی دستان کیست؟نوشداروی لبانت مرهم و درمان ...

ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺩﯾﺪﺍﺭِ ﻣﻦ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻧﯿﺎم ﻣﯿﺎﻥِ ...

غزل غزل شدنم را بهانه می گیری ...!!!سکوت چشم مرا از ترانه می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط