برشی از یک کتاب 📚
#برشی_از_یک_کتاب 📚
روزی روزگاری #موجی #عاشق #صخره ای بود
که جایی میان #دریا قد برافراشته بود.
موج، کف بر لب و از خود بی خود، دائما دور صخره می چرخید و شب و روز بر آن #بوسه می زد و #نوازشش می کرد.
هر روز و شب #گریه کنان از او می خواست با او #مهربان باشد و به طرفش بیاید.
این عشق پر شور و نوازشهای موج، رفته رفته پایه ی صخره را می تراشید و سست می کرد، به نحوی که سرانجام روزی، صخره به نداهای #عاشقانه ی موج پاسخ داد و میان بازوانش افتاد.
بعد از آن، صخره دیگر صخره نبود که موج دائما دورش بگردد، نوازشش کند، #دوستش بدارد و در رویاهایش او را ببیند. قطعه سنگی بود فرو افتاده در #اعماق دریا و غرق شده در آغوش موج. موج خودش را #مغبون احساس کرد و رفت به جست و جوی صخره ی دیگری که روی پایش ایستاده باشد.
#اریش_ماریا_رمارک
از کتاب : طاق نصرت
روزی روزگاری #موجی #عاشق #صخره ای بود
که جایی میان #دریا قد برافراشته بود.
موج، کف بر لب و از خود بی خود، دائما دور صخره می چرخید و شب و روز بر آن #بوسه می زد و #نوازشش می کرد.
هر روز و شب #گریه کنان از او می خواست با او #مهربان باشد و به طرفش بیاید.
این عشق پر شور و نوازشهای موج، رفته رفته پایه ی صخره را می تراشید و سست می کرد، به نحوی که سرانجام روزی، صخره به نداهای #عاشقانه ی موج پاسخ داد و میان بازوانش افتاد.
بعد از آن، صخره دیگر صخره نبود که موج دائما دورش بگردد، نوازشش کند، #دوستش بدارد و در رویاهایش او را ببیند. قطعه سنگی بود فرو افتاده در #اعماق دریا و غرق شده در آغوش موج. موج خودش را #مغبون احساس کرد و رفت به جست و جوی صخره ی دیگری که روی پایش ایستاده باشد.
#اریش_ماریا_رمارک
از کتاب : طاق نصرت
۲.۵k
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.