سناریوی
سناریوی ۱
قسمت چهارم
یومی " اسم اون پسره که کنار من میشینه چیه ؟؟
یااُرُزُ " باکوگو......باکوگو کاتسوکی اون تو امتحان ورودی اول شد و کوسه خیلی قویی داره البته کوسه تو هم قویه
یومی " که این طور خب کوسش چیه ؟؟
یاارز " انفجار 💥
یومی " کوسه تو چیه ؟؟
یاارز " کوسه من کوسه خلق کردن میتونم هر چیز بی جانی رو تولید کنم
یومی " میتونی یه چوب پمبه درست کنی ؟؟
یاارز " البته
چند ثانیه بعد
یااورز " بفرمایید
یومی " واییییییییییی چه جالب......
[بعد از یکم فکر کردن]
حالا بدش به من و بیا تو حیاط تا من بهت یه حرکت جالب نشون بدم
یاارز " باشه
داشتیم میرفتیم که زنگ خورد
یومی " هیف شد ((با لحن ناراحت و ناراضی))
یاارز " خب فردا نشونم بده
منم به نشانه رضایت سرم رو تکون دارم و رفتیم سر کلاس
[در این هین به باکوگو چی گذشت]
دفه ی اول
باکوگو " الان زنگ هم خورده پس الان بهش بگم بهتر
داس... اِ کجا رفت ؟؟؟
دفه ی دوم
باکوگو " بزار تا معلم نیومده بگم
اممم.... آخه الان باید معلم بیاد
دفه ی سوم
بزار تا تو کلاس بگم
تا روم رو برگردوند دیدم اون نفله داره با یاارز حرف میزنه رفتم پیشون تابگم دویدن و رفتم دیگه داشتم روانی میشود
اینم از دفه ی چهارم خودتون بینین چیشد
از زبون ا/ت
اون پس..... نه باکوگو اومد سر میزم
[اینو قشنگ تصور کن]
و انگار که کلافه شده بود خواست یه چیزی بگه که معلم اومد یه داد آروم زد و رفت و نشست سر جاش
در همین هین باکوگو [لمللداسستلهلهاهایعداتایزتبهناااا]
ترجمه نویسنده :
[دختره نفله منو مچل خودش کرده اون معلمِ که از ناکجا آباد توی بد ترین موقع پیداش میشهههههه💢💯]
یک ساعت بعد........
زنگ آخر رو زدن ... از یاارز خدافظی کردم و آماده رفتن شدم من تقریبا آخرین نفری بودم که تو کلاس مونده بود کیفم رو گذاشتم رو شونم دست زدم تو چیبم ولی ...... ولی.... کیلیدام رو حس نکردم
و با صدای نسبتن بلند گفتم ...... ادامه دارد
قسمت چهارم
یومی " اسم اون پسره که کنار من میشینه چیه ؟؟
یااُرُزُ " باکوگو......باکوگو کاتسوکی اون تو امتحان ورودی اول شد و کوسه خیلی قویی داره البته کوسه تو هم قویه
یومی " که این طور خب کوسش چیه ؟؟
یاارز " انفجار 💥
یومی " کوسه تو چیه ؟؟
یاارز " کوسه من کوسه خلق کردن میتونم هر چیز بی جانی رو تولید کنم
یومی " میتونی یه چوب پمبه درست کنی ؟؟
یاارز " البته
چند ثانیه بعد
یااورز " بفرمایید
یومی " واییییییییییی چه جالب......
[بعد از یکم فکر کردن]
حالا بدش به من و بیا تو حیاط تا من بهت یه حرکت جالب نشون بدم
یاارز " باشه
داشتیم میرفتیم که زنگ خورد
یومی " هیف شد ((با لحن ناراحت و ناراضی))
یاارز " خب فردا نشونم بده
منم به نشانه رضایت سرم رو تکون دارم و رفتیم سر کلاس
[در این هین به باکوگو چی گذشت]
دفه ی اول
باکوگو " الان زنگ هم خورده پس الان بهش بگم بهتر
داس... اِ کجا رفت ؟؟؟
دفه ی دوم
باکوگو " بزار تا معلم نیومده بگم
اممم.... آخه الان باید معلم بیاد
دفه ی سوم
بزار تا تو کلاس بگم
تا روم رو برگردوند دیدم اون نفله داره با یاارز حرف میزنه رفتم پیشون تابگم دویدن و رفتم دیگه داشتم روانی میشود
اینم از دفه ی چهارم خودتون بینین چیشد
از زبون ا/ت
اون پس..... نه باکوگو اومد سر میزم
[اینو قشنگ تصور کن]
و انگار که کلافه شده بود خواست یه چیزی بگه که معلم اومد یه داد آروم زد و رفت و نشست سر جاش
در همین هین باکوگو [لمللداسستلهلهاهایعداتایزتبهناااا]
ترجمه نویسنده :
[دختره نفله منو مچل خودش کرده اون معلمِ که از ناکجا آباد توی بد ترین موقع پیداش میشهههههه💢💯]
یک ساعت بعد........
زنگ آخر رو زدن ... از یاارز خدافظی کردم و آماده رفتن شدم من تقریبا آخرین نفری بودم که تو کلاس مونده بود کیفم رو گذاشتم رو شونم دست زدم تو چیبم ولی ...... ولی.... کیلیدام رو حس نکردم
و با صدای نسبتن بلند گفتم ...... ادامه دارد
- ۳.۶k
- ۱۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط