سناریوی
سناریوی ۱
قسمت سوم
استاد اونجا کنار ... :/
آیزاوا " بله
یومی" بله......
و رفتم و نشستم با قیافه ی متعجب و اصبانی
با خودم گفت " آره راستی اونم لباسش مثل مال من بود حواسم کجا بود .... خدااااااا😑
ولی دلیل نمیشه که توی یک کلاس باشیم یا هم سن :/
*تمام زنگ توی این فکر ها بودم*
زنگ خورد و معلم رفت
تا اون پسره روش رو بر گردوند که میخواست یه چیزی بگه
گفت " را............
من با سرعت جت رفتم تو حیاط و از اون جا رفتم تو دسشویی ها و در رو قفل کردم داشتم با خودم کل کل میکردم
که....
اون اینجا چکار میکنه من نباید اونطور حرف میزدم نه حقش بود نه خب منم گشنم بود .......
راستی اصلا یادم نبود ولی تا خواستم برم یه چیزی بخورم زنگ خورد😑
*یه آههههههههه طولانی کشیدم و رفتم سر کلاس *
رفتم نشستم سر کلاس و اون دوباره خواست حرف بزنه که معلم خدا رشکر اومد چون واقعا حال حرف زدن نداشتم
اونم یه آه کوتاه کشید:/😮💨
[نویسنده قیافش دقیقا این شکلی بود😮💨]
اومدم کتابامو در بیارم دیدم سر میزم یه برگ هست که روش نوشته :👇🏻
سلام خوبی چرا یه دفه ای رفتی ؟
جوابت :
__________________________________________
منم هم هنوز تو این فکر بودم که چرا این اینجاست
[نویسنده تو چکار این بد دخت داری اون که کاریت نداره:/ ]
گفت بزار جوابش رو بدم نوشتم :
((سلام واقعا عذرخواهی میکنم
که بی خبر و در روز اول آشنایی مون رفتم ولی گویا امروز حالم خوب نیست
برای آشنایی با شما به تاریخ دیگه ای متوسل میشوم))
آره عالیه همین رو مینویسم ♡☆
بعد از تموم کردن نوشتنم کاغذ رو سر میز گذاشتم و حواسم رو به درس دادم
..............
*صدای زنگ میاد*
دوباره رو اون میخواست یه چیزی بگه که من سریع خواستم برم بیرون که یکی از دانش آموزا دستم رو گرفت و گفت " میای با هم بریم بیرون
دیدم اون پسره داره میاد سمت ما
ا/ت " آره آره حتما بریم
*و دستش رو گرفتم و دویدم بیرون از کلاس *
تا اومد حرف بزن صدای قار و قور شکمم اومد
(از گشنگی)
اون دختره یه خنده ملایم زد و گفت " بریم غذا بخوریم؟؟
یومی " امممممممم...... آرهه
گفت " پس بریم ؟؟؟
یومی " آرههههه
بعد از چند دقیقه ....
*من بعد از خوردن یک ساندویچ*
یومی" آه ..... راستی اسمت چیه؟؟؟
گفت " پس گشنت بود اصبانی بودی یه *خندا کوچیک*
منم در جواب خنده اون خندیدم
گفت" اسم من یااورز [ یا اُ رُ زُ ]
بعد گفتم اسم اون پسره که کنار من میشینه چی
گفت........ ادامه دارد
قسمت سوم
استاد اونجا کنار ... :/
آیزاوا " بله
یومی" بله......
و رفتم و نشستم با قیافه ی متعجب و اصبانی
با خودم گفت " آره راستی اونم لباسش مثل مال من بود حواسم کجا بود .... خدااااااا😑
ولی دلیل نمیشه که توی یک کلاس باشیم یا هم سن :/
*تمام زنگ توی این فکر ها بودم*
زنگ خورد و معلم رفت
تا اون پسره روش رو بر گردوند که میخواست یه چیزی بگه
گفت " را............
من با سرعت جت رفتم تو حیاط و از اون جا رفتم تو دسشویی ها و در رو قفل کردم داشتم با خودم کل کل میکردم
که....
اون اینجا چکار میکنه من نباید اونطور حرف میزدم نه حقش بود نه خب منم گشنم بود .......
راستی اصلا یادم نبود ولی تا خواستم برم یه چیزی بخورم زنگ خورد😑
*یه آههههههههه طولانی کشیدم و رفتم سر کلاس *
رفتم نشستم سر کلاس و اون دوباره خواست حرف بزنه که معلم خدا رشکر اومد چون واقعا حال حرف زدن نداشتم
اونم یه آه کوتاه کشید:/😮💨
[نویسنده قیافش دقیقا این شکلی بود😮💨]
اومدم کتابامو در بیارم دیدم سر میزم یه برگ هست که روش نوشته :👇🏻
سلام خوبی چرا یه دفه ای رفتی ؟
جوابت :
__________________________________________
منم هم هنوز تو این فکر بودم که چرا این اینجاست
[نویسنده تو چکار این بد دخت داری اون که کاریت نداره:/ ]
گفت بزار جوابش رو بدم نوشتم :
((سلام واقعا عذرخواهی میکنم
که بی خبر و در روز اول آشنایی مون رفتم ولی گویا امروز حالم خوب نیست
برای آشنایی با شما به تاریخ دیگه ای متوسل میشوم))
آره عالیه همین رو مینویسم ♡☆
بعد از تموم کردن نوشتنم کاغذ رو سر میز گذاشتم و حواسم رو به درس دادم
..............
*صدای زنگ میاد*
دوباره رو اون میخواست یه چیزی بگه که من سریع خواستم برم بیرون که یکی از دانش آموزا دستم رو گرفت و گفت " میای با هم بریم بیرون
دیدم اون پسره داره میاد سمت ما
ا/ت " آره آره حتما بریم
*و دستش رو گرفتم و دویدم بیرون از کلاس *
تا اومد حرف بزن صدای قار و قور شکمم اومد
(از گشنگی)
اون دختره یه خنده ملایم زد و گفت " بریم غذا بخوریم؟؟
یومی " امممممممم...... آرهه
گفت " پس بریم ؟؟؟
یومی " آرههههه
بعد از چند دقیقه ....
*من بعد از خوردن یک ساندویچ*
یومی" آه ..... راستی اسمت چیه؟؟؟
گفت " پس گشنت بود اصبانی بودی یه *خندا کوچیک*
منم در جواب خنده اون خندیدم
گفت" اسم من یااورز [ یا اُ رُ زُ ]
بعد گفتم اسم اون پسره که کنار من میشینه چی
گفت........ ادامه دارد
- ۴.۱k
- ۱۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط